Dr Stephen Mark treats terminal ill cancer patients by "un-orthodox" way and many patients recovered.
 
دکتر استفان مارک، بیمارهای سرطانی در مرحله آخر را با استفاده از روش های "نامتعارف" درمان کرده است و بسیاری از آنها بهبود یافتند
   He believes on natural healing in the body against illnesses. See the article below.
او به درمان طبیعی درمقابل با بیماریها مغتقد است
EATING FRUIT...

It's long but very informative

مطلب طولانی است اما بسیار مفید است 
 

We all think eating fruits means just buying fruits,
cutting it and just popping it into our mouths.
It's not as easy as you think.
It's important to know how and when to eat.
همه ما فکر میکنیم که خوردن میوه یعنی خرید میوه، پوست کندنش و فقط گذاشتنش توی دهان
به این سادگی که فکر میکنید نیست
بسیار مهم است که بدانیم چگونه و چه وقت باید میوه بخوریم  
 
What is the correct way of eating fruits?
راه صحیح خوردن میوه ها چیست؟ 
 
IT MEANS NOT EATING FRUITS AFTER YOUR MEALS! * FRUITS SHOULD BE EATEN ON AN EMPTY STOMACH.
این است که میوه ها را بعد از مصرف غذا نخورید
میوه ها باید زمانی خورده شوند که معده خالی است 
 
If you eat fruit like that, it will play a major role to detoxify your system,
supplying you with a great deal of energy for
weight loss and other life activities. 
اگر میوه ها را به آن صورت بخورید، نقش مهمی در مسموم کردن سیستم بدنتان خواهند داشت
بدنتان را با مقدار زیادی انرژی تامین میکنند
که این انرژی به جای مفید بودن باعث از دست دادن وزن و
کاهش قدرت برای انجام دیگر فعالیتهای زندگی میشود
 
FRUIT IS THE MOST IMPORTANT FOOD.
Let's say you eat two slices of bread and then a slice of fruit.The slice of fruit is ready to go straight through the stomach into the intestines,
but it is prevented from doing so.
 میوه مهم ترین خوراکهاست
برای مثال درنظر بگیرید که دو تکه نان و یک تکه میوه خورده اید
تکه میوه آماده است که مستقیما وارد معده تان و روده تان شود
اما به دلیل آن دو تکه نان، از ورود سریع آن به معده جلوگیری می شود   
 
In the meantime the whole meal rots and ferments
and turns to acid. The minute the fruit comes into
contact with the food in the stomach and digestive juices,
the entire mass of food begins to spoil....
در این بین همه غذا فاسد شده، تخمیر میشود و به اسید تبدیل میشود
به محض اینکه درون معده، میوه با غذا و آنزیمهای گوارشی 
تماس پیدا میکند، همه حجم غذا شروع به ازبین رفتن و فاسد شدن میکند  
 
So please eat your fruits on an empty stomach or
before your meals! You have heard people complaining — every time I eat watermelon I burp,
when I eat durian my stomach bloats up,
when I eat a banana I feel like running to the toilet, etc — actually all this will not arise if you eat the fruit on an empty stomach. The fruit mixes with the putrefying other food and produces gas and hence you will bloat!
پس لطفا میوه های خود را زمانی مصرف کنید که معده تان خالی است
و یا قبل از خوردن وعده های غذاییتان میل کنید
شما بارها شنیده اید که بسیاری شکایت میکنند که
هر زمان که هنوانه میخورم، غذا بالا می آید، و یا هر زمان که میوه درخت قهوه سودانی را می خورم معده ام نفخ میکند، زمانی که موز میخورم همش حس اینکه باید فورا به دستشویی بروم را دارم و غیره- در حقیقیت همه اینها اتفاق نخواهند افتاد اگر میوه را زمانی بخورید
که معده تان خالی است. میوه ها با غذای فاسد شده ترکیب میشوند
و گاز تولید میکنند و درنتیجه شما بالا می آورید
   Graying hair, balding, nervous outburst, and dark circles under the eyes all these will NOT happen
if you take fruits on an empty stomach.
سفیدی مو، تاس شدن، عصبانیت و گودی های سیاه زیر چشم،
همه شان اتفاق نخواهند افتاد اگر با معده خالی میوه میل کنید  
 
There is no such thing as some fruits, like orange
and lemon are acidic, because all fruits become
alkaline in our body, according to Dr. Herbert Shelton
who did research on this matter. If you have mastered the correct way of eating fruits, you have the Secret of beauty, longevity, health, energy, happiness and normal weight.
با توجه به تحقیقات دکتر هربرت شلتون، بایستی بدانیم که چنین
موضوعی صحیح نیست که بعضی از میوه ها مانند پرتقال، نارنج
و لیمو خودشان اسیدی هستند. چرا که همه میوه ها در بدن قلیایی میشوند
اگر شما روش صحیح میوه خوردن را کاملا بیاموزید
شما به راز زیبایی، عمر طولانی، سلامت، انرژی، شادابی
و وزن طبیعی دست پیدا خواهید کرد،    
 
When you need to drink fruit juice - drink only fresh fruit juice, NOT from the cans.
Don't even drink juice that has been heated up.
Don't eat cooked fruits because you don't get the nutrients
at all. You only get to taste.
Cooking destroys all the vitamins.
زمانی که نیاز دارید که آب میوه بنوشید- فقط آب میوه تازه بنوشید نه آب میوه کنسروها. حتی آب میوه هایی که بسیار سفت هستند را ننوشید
میوه های پخته شده را نخورید چرا که هرگز ماده مغذی میوه ها را دریافت نخواهید کرد
تنها مزه شان را دریافت میکند
پختن، تمام ویتامین ها را از بین میبرد   
 
But eating a whole fruit is better than drinking the juice.
If you should drink the juice, drink it mouthful by mouthful slowly, because you must let it mix with your saliva
before swallowing it. You can go on a 3-day fruit fast to cleanse your body. Just eat fruits and drink fruit juice throughout the 3 days and you will be surprised
when your friends tell you how radiant you look!
اما به هرحال خوردن میوه کامل بهتر از نوشیدن آب آن است
اگر باید آب میوه بنوشید طوری بنوشید که دهانتان پر شود و
آن را آرام آرام غورت دهید
چرا که باید اجازه دهید که آب میوه با بزاق دهانتان قبل از غورت دادن آن کاملا ترکیب شود
میتوانید برای پاکسازی بدنتان 3 روز روزه ی میوه بگیرید
به مدت 3 روز فقط میوه بخورید
و در آخر متعجب میشوید از اینکه دوستانتان به شما میگویند که چقدر پوستتان درخشان و صاف شده است  
 
KIWI:
Tiny but mighty.
This is a good source of potassium, magnesium,
vitamin E & fiber.
Its vitamin C content is twice that of an orange.
کیوی: میوه کوچک اما بسیار مقوی
این میوه منبع خوبی از پتاسیم، منیزیم، ویتامین ای و فیبر است
حجم ویتامین سی این میوه دوبرابر حجم ویتامین سی پرتقال است   
 
APPLE:
An apple a day keeps the doctor away?
Although
an apple has a low vitamin C content, it has antioxidants
& flavonoids which enhances the activity of vitamin C thereby helping to lower the risks of colon cancer,
heart attack & stroke. 
سیب: روزانه خوردن یک سیب، دکتر را از شما دور میکند
اگرچه سیب مقدار کمی ویتامین سی دارد، اما دارای آنتی اکسیدانها و فلاونهاست (ماده شیمیایی بیرنگ و متبلور) که هر دوی اینها
فعالیت ویتامین سی در بدن را زیاد کرده
و تسهیل می بخشند و درنتیجه ریسک مبتلا شدن به سرطان روده،
حملات قلبی و سکته کاهش پیدا میکند    
 
STRAWBERRY:
Protective Fruit.
Strawberries have the highest total antioxidant power
among major fruits & protect the body from cancer-
causing, blood vessel-clogging free radicals.
توت فرنگی: میوه محافظ
توت فرنگی بالاترین قدرت اکسیدانها را در میان اکثر میوه ها دارد
و از بدن در برابر ابتلا به سرطان،
گرفتگی رگها و رادیکالهای آزاد محافظت میکند  

ORANGE :
Sweetest medicine.
Taking 2-4 oranges a day may help keep colds away,
lower cholesterol, prevent & dissolve kidney stones
as well as lessens the risk of colon cancer.
پرتقال: دارویی شیرین
مصرف روزانه 2 تا 4 عدد پرتقال جلوی سرماخوردگی را میگیرد 
کلسترول را کم میکند
از ایجاد سنگ در بدن جلوگیری کرده و یا سنگهای موجود در بدن را
از بین میبرد و همچنین ریسک ابتلا به سرطان روده را کاهش میدهد

WATERMELON:
Coolest thirst quencher.
Composed of 92% water, it is also packed with a giant dose
 of glutathione, which helps boost our immune system.
They are also a key source of lycopene — the cancer
fighting oxidant. Other nutrients found in watermelon
are vitamin C & Potassium.
هندوانهبهترین تسکین دهنده تشنگی
از 92% آب تشکیل شده است
همچنین حاوی بالاترین دوز گلاتاتیون است که
به بالارفتن سیستم دفاعی بدن کمک میکند
همچنین آنها اصلی ترین منبع لیکوپین هستند که اکسیدانی برای مبارزه با سرطان است
  دیگر مواد مغذی موجود در هندوانه ویتامین سی و پتاسیم هستند
 
PAPAYA:
Top awards for vitamin C.
They are the clear winners for their high vitamin C content.. 
It is rich in carotene; this is good for your eyes.
 عنبه (انبه): نشان بالاترین برای ویتامین سی
آنها بهترین برندگان برای داشتن بالاترین میزان ویتامین سی هستند
این میوه سرشار از کاروتین است که حاوی ویتامین آ بوده
و برای چشم ها مفید میباشند
 
Drinking Cold water after a meal = Cancer!
Can u believe this??
It is nice to have a cup of cold drink after a meal.
However, the cold water will solidify the oily stuff that
you have just consumed. It will slow down the digestion... Once this 'sludge' reacts with the acid, it will break down
and be absorbed by the intestine faster than the solid food.
It will line the intestine. Very soon, this will turn into fats
and lead to cancer.
It is best to drink hot soup or warm water after a meal. 
نوشیدن آب سرد بعذ از غذا = سرطان
میتوانید باور کنید؟
شاید نوشیدن یک لیوان آب سرد بعد از غذا، بسیار لذت بخش است
اما آب سرد مواد روغنی که در آن لحظه مصرف کرده اید را سفت میکند
روند هضم غذا را کند میکند
زمانی که این رسوبها با اسید واکنش نشان میدهند و شکسته میشوند
و سریعتر از غذاهای جامد، توسط روده جذب میشوند
بسیار سریع این امر موجب چاقی و سپس سرطان میشود
بهتر این است که بعد از غذا، سوپ گرم و یا آب ولرم مصرف کنید   

 
A serious note about heart attacks
متنی مهم در مورد حملات قلبی
 HEART ATTACK PROCEDURE': (THIS IS NOT A JOKE!) (مراحل حملات قلبی (این یک شوخی نیست
women should know that not every heart attack symptom
 is going to be the left arm hurting.
Be aware of intense pain in the jaw line.
You may never have the first chest pain during the course
of a heart attack. Nausea and intense sweating are also common symptoms. Sixty percent of people who have
a heart attack while they are asleep do not wake up.
Pain in the jaw can wake you from a sound sleep.
Let's be careful and be aware. The more we know
the better chance we could survive.
 خانمها باید بدانند که تنها نشانه حمله قلبی، احساس درد در
بازوی چپ نمیباشد
به درد شدید در ناحیه فک و آرواره بسیار توجه کنید
هرگز اولین درد در ناحیه قفسه سینه را در هنگام حمله قلبی نخواهید داشت
حالت تهوع و عرق کردن شدید از نشانه های معمول است
تقریبا60 درصد مردم که دچار حمله قلبی در خواب شدند
دیگر هرگز بیدار نشدند
درد آرواره ممکن است شما را از خوابی آرام بیدار کند
بهتر است مراقب باشید و آگاه
هرچقدر بیشتر بدانیم، شانس بیشتری برای نجات یافتن داریم 
 

A cardiologist says if everyone who gets this mail sends
 it to 10 people, you can be sure that we'll save at least
 one life.
یک متخصص قلب میگوید که هرکسی که این ایمیل را دریافت کرد
اگر آن را برای 10 نفر بفرستد میتوانیم بگوییم که
حداقل جان یک نفر را نجات داده است  
 
 

ساعت 25

 

زندگی ما را عادت داده تا برای هر کاری وقت خاصی را کنار بگذاریم.

وقتی برای کار کردن اختصاص می‌دهیم و زمان مشخصی را برای استراحت و تفریح.

وقتی برای خرید داریم و زمانی را برای خوابیدن تعیین می‌کنیم.

ما از زمانی که وقت‌شناس شدیم و قدر و ارزش وقت و زمان را درک کردیم،

به یک استاد تقسیم زمان تبدیل شدیم. از صبح تا شب دایم به ساعت نگاه می‌کنیم تا مبادا وقت مناسب را از دست بدهیم.

در حقیقت ما برای چیزهایی که می‌خواهیم وقت می‌گذاریم و برای چیزهایی که برایمان جذاب و خواستنی نیست وقت اختصاص نمی‌دهیم.

خوب دقت کنید: "اگر چیزی را در زندگی نخواهیم برایش وقت کنار نمی‌گذاریم."

و این اصل مهمی است که همه آدم‌ها به خوبی از آن آگاه‌اند.
بنابراین اگر فرزندتان با التماس از شما می‌خواهد زمان بیشتری با او باشید و شما با بی‌حوصلگی شانه بالا می‌اندازید و می‌گویید وقت ندارم،

در حقیقت به او پیام می‌دهید که برایش اهمیتی قایل نیستید!

همین‌طور اگر همسرتان از شما می‌خواهد زمان بیشتری در کنارش باشید و شما دایم به ساعت خیره می‌شوید و می‌گویید تمام وقتتان پر است، خیلی ساده به او پیام می‌دهید که سهمی از وقت خود برای او کنار نگذاشته‌اید و چیزهای مهم‌تری را به او ترجیح می‌دهید!
اما این ظاهر کار است و در حقیقت بخش عمده اوقات مفید ما را افکار پریشان و نگرانی‌های رنگ و وارنگی به خود اختصاص می‌دهند که نه احساس خوبی به ما منتقل می‌کنند و نه فایده‌ای برای ما دارند. ولی انگار چیزی نامریی و غیرقابل توصیف ما را وادار می‌سازد تا وقت ارزشمند خود را که می‌توانیم برای همسر و فرزند و عزیزان خویش کنار بگذاریم، به این افکار و نگرانی‌های مزاحم و بی‌فایده ببخشیم.

 

گویی نگران بودن و دلشوره داشتن و پرداختن به افکار و احساسات منفی یک کار و فعالیت واجب و دایمی است که ‌باید حتما در طول روز، زمان‌های خاصی را برای آنها کنار بگذاریم.
اما همه ما می‌توانیم با یک ترفند ساده به راحتی از دست افکار ناخواسته و ناراحت‌کننده راحت شویم

و وقت بیشتری برای آرامش و رفاه خود و عزیزانمان کنار بگذاریم

و این ترفند ساده و طلایی اختصاص زمانی خارج از محدوده 24 ساعت شبانه‌روز برای افکار و احساسات منفی و ناخوشایند است.

این کار بسیار ساده است. وقتی کاری را نمی‌خواهیم انجام دهیم چه می‌کنیم؟

خیلی ساده آن را پشت گوش می‌اندازیم و با استفاده از کلمه جادویی "بعدا" انجام آن را به زمانی گنگ و مبهم در آینده پرتاب می‌کنیم.

وقتی مهارت استفاده از کلمه "بعدا " را تا حد استادی بلدیم، خوب پس چرا نباید با استفاده از همین کلمه سحرآمیز، نگرانی‌ها و دلشوره‌های روزمره زندگی خود را به ساعتی مشخص مثلا ساعت 25 محول کنیم.

ساعتی در  "بعدا" که تا وقتی شبانه‌روز 24 ساعت است هرگز با آن روبه‌رو نخواهیم شد.
به شیوه زندگی آدم‌های موفق و به‌خصوص مدیریت وقت و زمان آنها دقت کنید.

آنها هم مثل من و شما سهمشان از شبانه‌روز 24 ساعت بیشتر نیست، اما به شکلی معجزه‌آسا برای همه کارهایشان وقت کافی پیدا می‌کنند

و از همه مهم‌تر بیشترین زمان قابل تصور را در کنار همسر و فرزندان و خانواده خویش به سر می‌برند.

راز موفقیت این اشخاص همان ساعت جادویی 25 است که تمام افکار مزاحم و احساسات ناخوشایند در آن ساعت فرصت عرض‌اندام پیدا می‌کنند. ساعتی که همیشه قرار است "بعدا"بیاید و هیچ‌وقت فرصت آمدن پیدا نمی‌کند. شما هم یک‌بار ساعت 25 را امتحان کنید. از قدرت شگفت‌آور آن حیرت خواهید کرد.

 

بعد نوشت: دوستان فعلا درگیرم...... ازاین به بعد دراینجا مطالب خصوصی نخواهم نوشت و هرگز از زندگی خصوصی هم حرفی به میان نخواهد آمد................................... اینجا برایم اطلاع رسانی دستنوشته های یک کتابدار باقی خواهد ماند............... برای وجهه اجتماعی و تخصصی ام خواهم ماند................. شاید برای نوشتن زندگی خصوصی ام به وبلاگ دیگری نقل مکان کردمممممممممممممممممممممممم........... فعلا ذهنم درگیر مسائل بیشماریییییسسسسسسسسسسسسست

 بعد نوشت: تا اطلاع ثانوی این جا نخواهم نوشت. فقط مطالب علمی و کتابداری.

پیاز وخواص آن

سلام چون یکی از وظایف ما اطلاع رسانی است،

 از پیاز به عنوان یك داروی ضدعفونی كننده استفاده می شود. مالیدن آب پیاز به صورت از  ایجاد لكه ها جلوگیری می كند. و از مخلوط آب پیاز و عسل می توان به عنوان یك كرم ضد چروك استفاده كرد.

 پیاز سرشار از ویتامین C، کلسیم، منیزیم، فسفر، پتاسیم، سدیم، گوگرد و اسید
فولیک و مقدار کمی  آهن، مس و روی است که تاکنون تحقیقات زیادی برای اثبات خواص آن صورت گرفته است. خوردن پیاز در پیشگیری از پوکی استخوان مؤثر است؛ چرا که پیاز با جلوگیری ازکاهش مواد معدنی به ویژه کلسیم موجود در سلول‌های استخوانی از بروز پوکی استخوان جلوگیری می‌کند.
پژوهشگران دانشگاه برن سوئیس، تركیبی در پیاز شناسایی كرده اند كه از كاهش حجم استخوان وپوكی آن جلوگیری می كند. این ماده در پیش گیری در كاهش نیافتن مواد مصرفی ـ به ویژه كلیة  سلول های استخوانی ـ تأثیر زیادی دارد. پیاز، قند خون و كلسترول را پایین می آورد.
پیاز یكی از گیاهان بسیار قدیمی است كه انسان آن را شناخته و در غذای خود
 استفاده می كرده است در كتاب های پزشكان قدیم از پیاز به سبب داشتن الیاف و ویتامین ها و فلزات به عنوان داروخانه ای كامل نامبرده شده است.
 بوی آن میكروب های مضر را از بین می برد.
قند خون را كاهش می دهد.

 از ابتلا به سكته جلوگیری می كند.
 قلب را فعال می كند و كلسترول را كاهش می دهد.
گردش خون را تقویت می كند.
 به سبب داشتن آنتی اكسیدان، تنش و نگرانی را از بین می برد.
 الیاف غذایی آن دستگاه هاضمه را تقویت می كند.

 پیاز از سرطان ریه جلوگیری می كند:
 مواد شیمیایی موجود در پیاز خطر ابتلا به سرطان ریه را كاهش می دهد. موادفلاونوید از دچار شدن به انواع بیماری ها جلوگیری می كند و به وفور در پیاز یافت می شود.
 پیاز برای پوست بسیار مفید است. زیرا خون را تصفیه می كند و در نتیجه رنگ چهره زیباتر  و جذاب تر می شود.
 همچنین پیاز به دلیل داشتن گوگرد باعث افزایش رشد موهای سر می شود. پیاز به دلیل داشتن آهك،دندانها را محكم می كند و باعث استحكام استخوان بندی بدن می شود... بنابراین خوردن پیاز در كودكان مبتلا به نرمی استخوان و سالمندان مفید است.
 اگر سرما خورده اید، چند پیاز را برش داده و در نقاط مختلف خانه قرار دهید.... پیاز مانند یك دستگاه تصفیة هوا از ابتلای سایر اعضای خانواده به این بیماری جلوگیری خواهد كرد.
 همچنین اگر خارج خانه غذا می خورید، پیاز را همراه آن مصرف كنید، زیرا ماده ای در پیاز وجود دارد كه از مسمومیت غذایی حاصل از خوردن گوشت مانده جلوگیری می كند.
 اگر شخصی به دلیل مصیبت وارده دچار حملات عصبی شده، پیازی را به دوئ نیم كرده و جلوی بینی او بگیرید.
پیازچه فواید متعددی دارد. به تازگی متخصصان علوم تغذیه فرانسه در یافه اند كه پیازچه ادرار آور  است زیرا ۸۵ در صد آن را آب تشكیل می دهد.
 در پیازچه ۲۴۳ میلی گرم پتاسیم و ۴ میلی گرم سدیم و ۲۷ گرم كالری است.
 دانشمندان دریافته اند كه بخش سفید رنگ پیازچه دارای مواد قندی است كه در ادرارکردن  تأثیر می گذارد و بخش سبز آن ویتامین«ث» دارد كه دستگاه دفاعی بدن را تقویت می كند. و۲ میلی گرم ماده كاوتین پیازچه به بازسازی سلولها كمك می كند.
همچنین پیاز به دلیل داشتن ماده گلوکوزین که مشابه هورمون انسولین است، قند خون را تنظیم می‌کند.

 گفتنی است، خوردن نصف پیاز متوسط در روز ۳۰ درصد از مقدارکلسترول بد خون را کاهش می‌دهد و به جای آن باعث افزایش کلسترول خوب خون می‌شود. پیاز منبع غنی نوعی اکسیداناست که از بروز سرطان در افراد جلوگیری می‌کند.
 این گیاه خوراکی از بیماری آب مروارید در چشم نیز جلوگیری می‌کند و بنابراین مصرف آن به افراد مسن توصیه می‌شود زندگی ها را نجات دهید

داشتن آسپیرین در منزل همیشه مهّم است
چرا باید آسپیرین را در کنار خود داشته باشید؟
در باره حمله قلبی علاوه بر احساس درد در بازوی چپ،علایم د یگری برای حملهً قلبی وجود دارند درد شدید در چانه ، حالت تهوّع وتعریق زیاد  نیز باید مورد توجّه قرار گیرد

توجّه:

 ممکن است در زمان حملهً قلبی هیچ دردی در قفسهً سینه احساس نشود
حدود  60% افراد که در خواب دچار حملهً قلبی شده اند
 هرگز بیدار نشده اند
 هرچنداگرچنین اتفاقی رخ دهد
ممکن است درد قفسهً سینه فرد را از خواب عمیق بیدار کند
دراینصورت بلافاصله دو عدد آسپیرین را در دهان خود حل کرده و
  بامقداری آب آنرا ببلعید

سپس به یکی از همسایگان و یا یکی از بستگان که محل سکونتش در
فاصله بسیار نزدیک از شماست تلفن کرده
و بگویید دچار حمله قلبی شده و دو عدد آسپیرین مصرف کرده اید
روی یک صندلی دسته داریا مبل بنشینید ومنتظر ورود آنها باشید و…..
درازنکشید!!!
 بقول یک پزشک متخصّص قلب اگراین ایمیل را برای ده نفربفرستید ممکن است جان یک نفررانجات دهید.


وعده

پادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد. هنگام بازگشت سرباز پیری را دید که با لباسی اندک در سرما نگهبانی می داد.

از او پرسید : آیا سردت نیست؟

نگهبان پیر گفت : چرا ای پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم.

پادشاه گفت : من الان داخل قصر می روم و می گویم یکی از لباس های گرم مرا را برایت بیاورند.

نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد. اما پادشاه به محض ورود به داخل قصر وعده اش را فراموش کرد.

صبح روز بعد جسد سرمازده پیرمرد را در حوالی قصر پیدا کردند، در حالی که در کنارش با خطی ناخوانا نوشته بود :

ای پادشاه من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل می کنم اما وعده لباس گرم تو مرا از پای درآورد.


مرد از مُردن است . زيرا زايندگي ندارد .مرگ نيز با مرد هم ريشه است.

زَن از زادن است و زِندگي نيز از زن است .

دُختر از ريشه « دوغ » است که در ميان مردمان آريايي به معني« شير « بوده و ريشه واژه ي دختر « دوغ دَر » بوده به معني « شير دوش » زيرا در جامعه کهن ايران باستان کار اصلي او شير دوشيدن بود . به daughter در انگليسي توجه کنيد . واژه daughter نيز همين دختر است . gh در انگليس کهن تلفظي مانند تلفظ آلماني آن داشته و « خ » گفته مي شده.در اوستا اين واژه به صورت دوغْــذَر doogh thar و در پهلوي دوخت. دوغ در در اثر فرسايش کلمه به دختر تبديل شد . آمده است.

اما پسر، « پوسْتْ دَر » بوده. کار کندن پوست جانوران بر عهده پسران بود و آنان چنين ناميده شدند. پوست در، به پسر تبديل شده است .در پارسي باستان puthra پوثرَ و در پهلوي پوسَـر و پوهر و در هند باستان پسورَ است. در بسياري از گويشهاي کردي از جمله کردي فهلوي ( فَيلي ) هنوز پسوند « دَر » به کار مي رود . مانند « نان دَر » که به معني « کسي است که وظيفه ي غذا دادن به خانواده و اطرافيانش را بر عهده دارد .»

حرف « پـِ » در « پدر » از پاييدن است . پدر يعني پاينده کسي که مي پايد . کسي که مراقب خانواده اش است و آنان را مي پايد .پدر در اصل پايدر يا پادر بوده است . جالب است که تلفظ « فاذر » در انگليسي بيشتر به « پادَر » شبيه است تا تلفظ «پدر» !

خواهر ( خواهَر )از ريشه «خواه » است يعني آنکه خواهان خانواده و آسايش آن است . خواه + ــَر يا ــار در اوستا خواهر به صورت خْـوَنــگْـهَر آمده است .

بَرادر نيز در اصل بَرا + در است . يعني کسي که براي ما کار انجام مي دهد. يعني کار انجام دهنده براي ما و براي آسايش ما .

« مادر » يعني « پديد آورنده ي ما » .

 

/نوشته : عادل اشکبوس

 

 

چیزهایی که دوست می داریم همراهمان باشند

سلام دوستان

چند روزه یه فکری تمام ذهنم رو مشغول کرده. اگه بگن چند ساعته دیگه یه زلزله می آد و همه چیز رو از بین می بره و برای نجات جونتون باید از این شهر برین. چه چیزهایی رو با خودتون برمی دارید. من خیلی خیلی فکر کردم. چیزهای زیادی هستند که دلم می خواد با خودم از این شهر ببرم. الویت بندیشون خیلی سخته. اما خانواده ام و از همه مهمتر همسرم باید با من بیان. بعدش مدارک شناسایی و حسابهای بانکی خودم و خانواده ام رو جمع می کنم. بعدش کلی آلبوم دارم........................... و شاید لباسهایی که هرکدومشون برام یه دنیا خاطرن............... یعنی میشه چیزی رو جا ننداخته باشم............ من که مطمئن نیستم................................. پس خاطراتم رو توی شهرمون و خونمون رو چی کار کنم. واقعا میشه..................................................

برام بنویسید که اگه قرار بود این جوری از شهر و خونتون برید چه چیزهایی را باخودتون می بردید. یادتون نره زمانتون کمه در حد چند ساعت تا هم وسایلتون رو جمع کنید و هم از محدوده زلزله خارج بشید...............

زندگي كوتاه است، قواعد را بشكن

هنوز هم بعد از اين همه سال، چهره‌ي ويلان را از ياد نمي‌برم. در واقع، در طول سي سال گذشته، هميشـه روز اول مـاه کـه حقوق بازنشستگي را دريافت مي‌کنم، به ياد ويلان مي‌افتم ...

ويلان پتي اف، کارمند دبيرخانه‌ي اداره بود. از مال دنيا، جز حقوق اندک کارمندي هيچ عايدي ديگري نداشت. ويلان، اول ماه که حقوق مي‌گرفت و جيبش پر مي‌شد، شروع مي‌کرد به حرف زدن ...

روز اول ماه و هنگامي‌که که از بانک به اداره برمي‌گشت، به‌راحتي مي‌شد برآمدگي جيب سمت چپش را تشخيص داد که تمام حقوقش را در آن چپانده بود.

ويلان از روزي که حقوق مي‌گرفت تا روز پانزدهم ماه که پولش ته مي‌کشيد، نيمي از ماه سيگار برگ مي‌کشيد، نيمـي از مـاه مست بود و سرخوش...

من يازده سال با ويلان هم‌کار بودم. بعدها شنيدم، او سي سال آزگار به همين نحو گذران روزگار کرده است. روز آخر کـه من از اداره منتقل مي‌شدم، ويلان روي سکوي جلوي دبيرخانه نشسته بود و سيگار برگ مي‌کشيد. به سراغش رفتم تا از او خداحافظي کنم.

کنارش نشستم و بعد از کلي حرف مفت زدن، عاقبت پرسيدم که چرا سعي نمي کند زندگي‌اش را سر و سامان بدهد تا از اين وضع نجات پيدا کند؟

هيچ وقت يادم نمي‌رود. همين که سوال را پرسيدم، به سمت من برگشت و با چهره‌اي متعجب، آن هم تعجبي طبيعي و اصيل پرسيد: کدام وضع؟

بهت زده شدم. همين‌طور که به او زل زده بودم، بدون اين‌که حرکتي کنم، ادامه دادم:
همين زندگي نصف اشرافي، نصف گدايي!!!
ويلان با شنيدن اين جمله، همان‌طور که زل زده بود به من، ادامه داد:
تا حالا سيگار برگ اصل کشيدي؟
گفتم: نه !
گفت: تا حالا تاکسي دربست گرفتي؟
گفتم: نه !
گفت: تا حالا به يک کنسرت عالي رفتي؟
گفتم: نه !
گفت: تا حالا غذاي فرانسوي خوردي؟

گفتم نه

گفت: تا حالا همه پولتو براي عشقت هديه خريدي تا سورپرايزش كني؟
گفتم: نه !

گفت: اصلا عاشق بودي؟

گفتم: نه
گفت: تا حالا يه هفته مسکو موندي خوش بگذروني؟
گفتم: نه !
گفت: خاک بر سرت، تا حالا زندگي کردي؟
با درماندگي گفتم: آره، ...... نه، ..... نمي دونم !!!

ويلان همين‌طور نگاهم مي‌کرد. نگاهي تحقيرآميز و سنگين ....

حالا که خوب نگاهش مي‌کردم، مردي جذاب بود و سالم. به خودم که آمدم، ويلان جلويم ايستاده بود و تاکسي رسيده بود. ويلان سيگار برگي تعارفم کرد و بعد جمله‌اي را گفت. جمله‌اي را گفت که مسير زندگي‌ام را به کلي عوض کرد.

ويلان پرسيد: مي‌دوني تا کي زنده‌اي؟
جواب دادم: نه !
ويلان گفت: پس سعي کن دست کم نصف ماه رو زندگي کني

هر 60 ثانيه اي رو كه با عصبانيت، ناراحتي و يا ديوانگي بگذراني، از دست دادن يك دقيقه از خوشبختي است كه ديگر به تو باز نميگردد
زندگي كوتاه است، قواعد را بشكن، سريع فراموش كن، به آرامي ببوس، واقعاً عاشق باش، بدون محدوديت بخند، و هيچ چيزي كه باعث خنده ات ميگردد را رد نكن

 بعد نوشت:

امروز فهمیدم که دو روز پیش تولد دو سالگی وبلاگم بوده. گرچه باید براش یه تولد حسابی می گرفتم ولی اونقدر درگیرم که فقط تونستم همین بعد نوشت رو برای تولدش بنویسم.

غروري بزرگ در جسمي کوچک



با اينکه چند روزي از آن اتفاق نمي گذشت اما بسيار فکرم را درگير خودش کرده بود .

همين دو سه روز پيش بود، داشتم از خيابان 24 متري به سمت فرودگاه مي رفتم .با دوستم بودم، سوار بر يک زانتيا.

در مسير داشتيم در ارتباط با فقر گفتمان مي کرديم، دوستم پول را وسيله اي براي رسيدن به فرهنگ مي دانست و ميگفت که پول هر چه قدر بد باشه اما در اين جامعه پول از نظر اهميت هم رده اکسيژن است، نميدونم شايد دوستم درست ميگفت اما زياد موافق حرفاش نبودم.

همينطور که گرم صحبت بوديم به چراغ راهنماي عامري (سي متري) رسيديم. شيشه ماشين رو پايين کشيده بودم آفتاب تيزي به صورتم ميزد، صداي موسيقي ماشين بغلي خيلي بلند بود و با صداي بوق و آژير پليس در آميخته بود و موسيقيه خشني را در فضا پخش مي کرد.

توي همين لحظه بود که چند تا پسر با صورت هاي لطيف آفتاب سوخته با موهاي فر به سمت ماشين ها هجوم آوردن و مي خواستن که زود کاکائوهاشون رو بفروشن، يکي از کاکائو فروش ها که قامت کوچيک و صورت سبزه داشت به سمت من اومد و گفت: آقا کاکائو ببر 3 تا هزار تومن. بيشتر از هزار تومن بام نبود، گفتم کمتر حساب کن که ببرم، گفت نميشه. گفتم 2 تا بده که کمتر بشه من پوله زياد همراهم نيست گفت : چي ميگي عمو ماشينتون از اين گرون هاست، پول نداري؟
نمي دونستم چطور بگم که باورش بشه.

دوستم داشت با موبايل صحبت مي کرد، پسر کاکائو فروش هم سرش توي ماشين بود و داشت برانداز مي کرد همه جا رو، مثل اينکه سرش رو برده بود توي شهر فرنگ.

خواستم دست از سرم بر داره گفتم : بگير پسر اين پونصد تومن اصلا کاکائو هم نمي خوام. مثل اينکه بدترين خبر دنيا رو به کوچولوي کاکائو فروش داده بودم صورت و سيرتش سرخ شد گفت برو عمو مگه من گدام؟

چيزي نگفتم ،چکار بايد ميکردم ؟چطور بايد بهش ميفهموندم بابا منم زياد وضعم از تو بهتر نيست.

يه لحظه توي صورت کوچولوي کاکائو فروش نيگا کردم .با صورتي سرخ مايل به سبزه به من خيره شده بود .گويي چشمهاي کوچيک و معصومش سکته کرده بودند بر روي چشمهاي من.

دوستش صداش کرد علاوي بيا بيا اينجا اينا مشتري نيستن.

تا به خودم اومدم چراغ سبز شد و دوستم زد توي دنده .همينطور که آرم آروم ماشين حرکت کرد پسر با چشمهاش منو دنبال کرد. بند وصل نگاهمون رو قطع کردم و جلو رو نگاه کردم که يه هو يک کاکائو پرت شد و خورد بالاي شيشه ماشين و آروم آروم اومد پايين و گير کرد روي برف پاک کن شيشه جلو نگاه به پسر کردم و زود نگاهش رو برگردوند و با دو به کنار خيابون رفت.

رويم رو برگردوندم و همينطور که به کاکائوي گير کرده به برف پاکن خيره شده بودم بغضم همراه با سرعت گرفتن ماشين با سرعت در گلوم ترکيد و اشک هايم در چشمانم حلقه گرفند خيلي سعي کردم اشک هايم را در چشمانم قايم کنم اما............ .... .

مرگ يک مرد



مرد، دوباره آمد همانجاي قديمي
روي پله هاي بانک، توي فرو رفتگي ديوار
يک جايي شبيه دل خودش،
کارتن را انداخت روي زمين، دراز کشيد،
کفشهايش را گذاشت زير سرش، کيسه را کشيد روي تنش،
دستهايش را مچاله کرد لاي پاهايش.

خيابان ساکت بود،
فکرش را برد آن دورها، کبريت هاي خاطرش را يکي يکي آتش زد.
در پس کورسوي نور شعله هاي نيمه جان ، خنده ها را ميديد و صورت ها را
صورتها مات بود و خنده ها پررنگ ،
هوا سرد بود، دستهايش سردتر،
مچاله تر شد، بايد زودتر خوابش ميبرد.

صداي گام هايي آمد و .. رفت،
مرد با خودش فکر کرد، خوب است که کسي از حال دلش خبر ندارد،
خنده اي تلخ ماسيد روي لبهايش.
اگر کسي مي فهميد او هم دلي دارد خيلي بد ميشد، شايد مسخره اش مي کردند،
مرد غرور داشت هنوز، و عشق هم داشت،
معشوقه هم داشت، فاطمه، دختري که آن روزهاي دور به مرد مي خنديد،
به روزي فکر کرد که از فاطمه خداحافظي کرده بود براي آمدن به شهر.

گفته بود: - بر ميگردم با هم عروسي مي کنيم فاطي، دست پر ميام ...
فاطمه باز هم خنديده بود.

آمد شهر، سه ماه کارگري کرد،
برايش خبر آوردند فاطمه خواستگار زياد دارد، خواستگار شهري، خواستگار پولدار،
تصوير فاطمه آمد توي ذهنش، فاطمه ديگر نمي خنديد.

آگهي روي ديوار را که ديد تصميمش را گرفت،
رفت بيمارستان ، کليه اش را داد و پولش را گرفت ،
مثل فروختن يک دانه سيب بود.

حساب کرد ، پولش بد نبود ، بس بود براي يک عروسي و يک شب شام و شروع يک کاسبي.

پيغام داد به فاطمه بگويند دارد برميگردد.
يک گردنبند بدلي هم خريد، پولش به اصلش نمي رسيد،
پولها را گذاشت توي بقچه، شب تا صبح خوابش نبرد.

صبح توي اتوبوس بود، کنارش يک مرد جوان نشست.

- داداش سيگار داري؟
سيگاري نبود، جوان اخم کرد.

نيمه هاي راه خوابش برد، خواب ميديد فاطمه مي خندد، خودش مي خندد، توي يک خانه يک اتاقه و گرم.

چشم باز کرد ، کسي کنارش نبود ، بقچه پولش هم نبود ، سرش گيج رفت ، پاشد :
- پولام .. پولاااام .

صداي مبهم دلسوزي مي آمد ،
- بيچاره ،
- پولات چقد بود؟
- حواست کجاست عمو؟

پياده شد ، اشکش نمي آمد ، بغض خفه اش مي کرد ، نشست کنار جاده ، از ته دل فرياد کشيد، جاي بخيه هاي روي کمرش سوخت.

برگشت شهر، يکهفته از اين کلانتري به آن پاسگاه، بيهوده و بي سرانجام ، کمرش شکست ، دل بريد ، با خودش ميگفت کاشکي دل هم فروشي بود.
...

- پاشو داداش ، پاشو اينجا که جاي خواب نيس ...
چشمهاشو باز کرد ، صبح شده بود ، تنش خشک شده بود ،
خودشو کشيد کنار پله ها و کارتن رو جمع کرد.

در بانک باز شد ، حال پا شدن نداشت ، آدم ها مي آمدند و مي رفتند.

- داداش آتيش داري؟
صدا آشنا بود، برگشت، خودش بود ، جوان توي اتوبوس وسط پياده رو ايستاده بود ،
چشم ها قلاب شد به هم ،
فرصت فکر کردن نداشت ،
با همه نيرويي که داشت خودشو پرتاب کرد به سمت جوان دزد.
- آي دزد ، آيييييي دزد ، پولامو بده ، نامرد خدانشناس ... آي مردم ...

جوان شناختش.

- ولم کن مرتيکه گدا ، کدوم پولا ، ولم کن آشغال ...
پهلوي چپش داغ شد ، سوخت ، درست جاي بخيه ها ، دوباره سوخت ، و دوباره ....
افتاد روي زمين.

جوان دزد فرار کرد.
- آييي يي يييييي

مردم تازه جمع شده بودند براي تماشا،
دستش را دراز کرد به سمت جوان که دور و دور تر ميشد ،
- بگيريتش .. پو . ل .. ام
صدايش ضعيف بود ،
صداي مبهم دلسوزي مي آمد ،
- چاقو خورده ...
- برين کنار .. دس بهش نزنين ...
- گداس؟
- چه خوني ازش ميره ...

دستش را گذاشت جاي خاليه کليه اش
دستش داغ شد
چاقوي خوني افتاده بود روي زمين ،
سرش گيج رفت ،
چشمهايش را بست و ... بست .

نه تصوير فاطمه را ديد نه صداي آدم ها را شنيد ،
همه جا تاريک بود ... تاريک .
.........
همه زندگي اش يک خبر شد توي روزنامه :
- يک کارتن خواب در اثر ضربات متعدد چاقو مرد . همين...

هيچ آدمي از حال دل آدم ديگري خبر ندارد ،
نه کسي فهميد مرد که بود، نه کسي فهميد فاطمه چه شد
مثل خط خطي روي کاغذ سياه مي ماند زندگي.

بالاتر از سياهي که رنگي نيست ،
انگار تقديرش همين بود که بيايد و کليه اش را بفروشد به يک آدم ديگر ،
شايد فاطمه هم مرده باشد ،
شايد آن دنيا يک خانه يک اتاقه گرم گيرشان بيايد و مثل آدم زندگي کنند ،

کسي چه ميداند ؟!
کسي چه رغبتي دارد که بداند ؟
زندگي با ندانستن ها شيرين تر مي شود ،
قصه آدم ها ، مثل لالايي نيست
قصه آدم ها ، قصيده غصه هاست .

مادر

مامان و بابا داشتند

تلویزیون تماشا می کردند که مامان

گفت:"من خسته ام

و دیگه دیروقته، می رم که

بخوابم" مامان بلند شد،به

آشپزخانه رفت و

مشغول تهیه ساندویچ های

ناهارفردا شد،سپس ظرف ها را

شست،برای شام فردا

از فریزر گوشت بیرون آورد،قفسه ها

را مرتب کرد، شکرپاش را پرکرد،ظرف ها

را خشک کردو در کابینت قرار

دادوکتری را برای صبحانه فردا

ازآب پرکرد.بعدهمه لباس های کثیف

رادرماشین لباسشویی ریخت،پیراهنی

را اتوکردودکمه لباسی را دوخت.اسباب

بازی های روی زمین راجمع

کردودفترچه تلفن را سرجایش درکشوی میز

برگرداند.گلدان ها را آب داد،سطل

آشغال اتاق را خالی کردو حوله خیسی را روی بند

انداخت.بعد ایستادو خمیازه ای کشید

کش وقوسی به بدنش دادو به طرف اتاق

خواب به حرکت درآمد،کنار میز

ایستادو یادداشتی برای معلم نوشت

،مقداری پول را برای سفر

شمردوکنارگذاشت و کتابی را که زیر

صندلی افتاده بود برداشت.بعد کارت

تبرکی را برای تولدیکی از دوستان

امضا کردو در پاکتی گذاشت، آدرس

را روی آن نوشت و تمبر چسباند؛

مایحتاج را نیز روی کاغذ نوشت و

هردورا درنزدیکی کیف خودقرارداد.

سپس دندان هایش رامسواک زد.

باباگفت: "فکرکردم گفتی داری می

ری بخوابی" و مامان گفت:" درست

شنیدی دارم میرم."

سپس چراغ حیاط راروشن کردودرها را بست.

پس ازآن به تک تک بچه ها سرزد،چراغ

ها راخاموش کرد،لباس های به هم

ریخته را به چوب رختی آویخت،

جوراب های کثیف را درسبد انداخت،با یکی از

بچه ها که هنوز بیداربودو تکالیفش

را انجام می داد گپی زد،ساعت را

برای صبح کوک کرد، لباس های شسته را پهن

کرد،جا کفشی را مرتب کردو شش چیز

دیگررابه فهرست کارهای مهمی که

باید فردا انجام دهد،اضافه

کرد.سپس به دعاو نیایش نشست.

درهمان موقع بابا تلویزیون

راخاموش کردو بدون اینکه شخص خاصی

مورد نظرش باشد گفت: " من میرم بخوابم" و

بدون توجه به هیچ چیز دیگری،

دقیقاً همین کارراانجام داد

 

حماقت

روزی روزگاری در روستایی در هند؛ مردی به روستایی‌ها اعلام کرد که برای خرید هر میمون 20 دلار به آنها پول خواهد داد.

  روستایی‌ها هم که دیدند اطراف‌شان پر است از میمون؛ به جنگل رفتند و شروع به گرفتن‌شان کردند  و مرد هم هزاران میمون به قیمت 20 دلار از آنها خرید ولی با کم شدن تعداد میمون‌ها روستایی‌ها دست از تلاش کشیدند…

به همین خاطر مرد این‌بار پیشنهاد داد برای هر میمون به آنها 40 دلار خواهد پرداخت.

با این شرایط روستایی‌ها فعالیت خود را از سر گرفتند. پس از مدتی موجودی باز هم کمتر و کمتر شد تا روستایی‌ان دست از کار کشیدند و برای کشاورزی سراغ کشتزارهای‌شان رفتند.

این بار پیشنهاد به 45 دلار رسید و در نتیجه تعداد میمون‌ها آن‌قدر کم شد که به سختی می‌شد میمونی برای گرفتن پیدا کرد.

این‌بار نیز مرد تاجر ادعا کرد که برای خرید هر میمون 100 دلار خواهد داد ولی چون برای کاری باید به شهر می‌رفت کارها را به شاگردش محول کرد تا از طرف او میمون‌ها را بخرد.

در غیاب تاجر، شاگرد به روستایی‌ها گفت: «این همه میمون در قفس را ببینید! من آنها را هر یک 80 دلار به شما خواهم فروخت تا شما پس از بازگشت مرد آنها را به 100 دلار به او بفروشید.»

روستایی‌ها که احتمالا مثل من و شما وسوسه شده بودند پول‌های‌شان را روی هم گذاشتند و تمام میمون‌ها را خریدند...

البته از آن به بعد دیگر کسی مرد تاجر و شاگردش را ندید و تنها روستایی‌ها ماندند و یک دنیا میمون...!!!


دو چيز را پاياني نيست : يکي جهان هستي و ديگري حماقت انسان . البته در مورد اولي مطمئن نيستم!!! آلبرت انيشتين

  دوستان عزیز حلول ماه مبارک رمضان رو تبریک می گم.امیدوارم این ماه رمضون استفاده کافی ببریم. محتاج دعا

...روزی که خدا هستی را قسمت کرد   

 


--

روزی خدا هستی را قسمت می کرد .

خدا گفت :

چیزی از من بخواهید .. هر چه باشد شما را خواهم داد .. سهمتان را از هستی خواهم داد .. زیرا خدا بسیار بخشنده است .

و هر که آمد چیزی خواست .. یکی بالی برای پریدن ..و دیگری پایی برای دویدن .. یکی جثه ای بزرگ خواست ..و آن یکی چشمانی تیز .. یکی دریا را انتخاب کرد یکی آسمان را .

در این میان کرم کوچکی جلو آمد و به خدا گفت :

من چیز زیادی از این هستی نمی خواهم ، نه چشمانی تیز و نه جثه ای بزرگ ، نه بالی و نه پایی ، نه آسمان و نه دریا .

تنها کمی از خودت ، تنها کمی از خودت رو به من بده .

و خدا کمی نور به او داد .

نام او کرم شب تاب شد .

خدا گفت : آنکه با خود نوری دارد بزرگ است ، حتی اگر به قدر ذره ای باشد ، تو حالا همان خورشیدی که گاهی زیر برگی کوچک پنهان میشوی .

و رو به دیگران گفت : کاش می دانستید این کرم کوچک بهترین را خواست، زیرا از خدا جز خدا نباید خواست .

هزاران سال است که او می تابد روی دامن هستی می تابد وقتی ستاره ای نیست چراغ کرم شب تاب روشن است و کسی نمی داند که این همان چراغی است که روزی خدا آن را به کرم کوچک بخشیده است .

 

هشدار بهداشتي:


زيتون سياه

 تزئين غذا ها و انواع سالاد با زيتون زيبايي خاصي را به ميز غذا مي دهد و اين ماده غذايي بسيار مفيد است ، ولي لازم است نکته مهمي را در اين باره بدانيم.

 اين زيتون در کشور اسپانيا و ايتاليا به دست مي آيد و در کشورهاي ديگر به علت شرايط خاص آب ، هوا و خاک فقط زيتون سبز پروش پيدا ميکند.

 به علت زيبايي که زيتون سياه دارد ، قيمت آن بيشتر از زيتون سبز است . بنابراين زيتون از کشورهاي فوق وارد ايران نميشود و وارد کنندگان به علت قيمت تمام شده بالا ، تمايلي به واردات اين محصول ندارند.

 در عوض روشي وجود دارد که زيتون سبز را به صورت سياه رنگ در مي آورد. اين عمل معمولا با استفاده از سولفات آهن صورت ميپذيرد. اين ماده سمي ميباشد و اين روش فرآوري مناسب نيست.  ترکيه يکي از کشورهايي است که به اين روش زيتون سياه را توليد ميکند.

براي حفظ سلامتي خود و خانواده از خريد و مصرف زيتون سياه در هر نوع بسته بندي جداً خودداري نماييد.

 

شما ثروتمند هستید؟

 

    هوا بدجورى توفانى بود و آن پسر و دختر كوچولو حسابى مچاله شده بودند.      هر دو لباس هاى كهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه مى لرزيدند.   پسرك پرسيد:   «ببخشين خانم! شما كاغذ باطله دارين ؟ »
كاغذ باطله نداشتم  و  وضع مالى خودمان هم چنگى به دل نمى زد  و نمى توانستم به آنها كمك كنم.   مى خواستم يك جورى از سر خودم بازشان كنم كه چشمم به پاهاى كوچك آنها افتاد كه توى دمپايى هاى كهنه كوچكشان قرمز شده بود.  گفتم: «بيايين تو يه فنجون شيركاكائوى گرم براتون درست كنم.»     آنها را داخل آشپزخانه بردم و كنار بخارى نشاندم تا پاهايشان را گرم كنند.  بعد يك فنجان شيركاكائو و كمى نان برشته و مربا به آنها دادم و مشغول كار خودم شدم.   زير چشمى ديدم كه دختر كوچولو فنجان خالى را در دستش گرفت و خيره به آن نگاه كرد.   بعد پرسيد: «ببخشين خانم! شما پولدارين ؟!»   نگاهى به روكش نخ نماى مبل هايمان انداختم و گفتم: «من اوه... نه!»     دختر كوچولو فنجان را با احتياط روى نعلبكى آن گذاشت و گفت:   «آخه رنگ فنجون و نعلبكى اش به هم مى خوره.»آنها درحالى كه بسته هاى كاغذى را جلوى صورتشان گرفته بودند  تا باران به صورتشان شلاق نزند،  رفتند.    فنجان هاى  سفالى  آبى رنگ  را  برداشتم  و براى  اولين بار در عمرم به رنگ آنها دقت كردم.   بعد سيب زمينى ها را داخل آبگوشت ريختم و هم زدم.     سيب زمينى،  آبگوشت،  سقفى بالاى سرم ، همسرم،  يك شغل خوب و دائمى،  همه اينها به هم مى آمدند. صندلى ها را از جلوى  بخارى  برداشتم  و سرجايشان  گذاشتم  و  اتاق  نشيمن  كوچك خانه مان را مرتب كردم.   لكه هاى كوچك  دمپايى را از كنار بخارى، پاك نكردم. مى خواهم هميشه آنها را همان جا نگه دارم كه هيچ وقت يادم نرود چه آدم ثروتمندى هستم.!!!!!!

ماريون دولن

چهار درس زندگی که باید از میمون، موش، قورباغه و سگ ها فرا بگیرید:

میمون هایی که «ترسیدن» را یاد گرفتند: میمون هایی که از مار نمی ترسیدند را در کنار مار ها قرار دادند. در همین حین صداهای بلند و وحشتناکی هم از بلندگو ها پخش کردند. با این کار میمون هایی که از مار ها نمی ترسیدند «یاد گرفتند» که از مار بترسند. نتیجه عجیب تر این آزمایش این بود که حتی میمون های دیگری که هم که از مار ها نمی ترسیدند با دیدن ترس سایر میمون ها آنها هم از مار ها ترسیدند.

نتیجه: ما از بعضی از چیزها می ترسیم چون آنها را با چیز های دیگری در ذهن مان به یکدیگر مرتبط می کنیم. مثلآ یک کودک بعد از شنیدن صدای ترسناک محکم بسته شدن درب در تاریکی از تاریکی خواهد ترسید.

قورباغه هایی که زنده زنده آب پز شدند: چند قورباغه را در ظرفی پر از آب جوش انداختند، آنها خیلی سریع از آب جوش به بیرون پریدند و خودشان را نجات دادند. وقتی همین قورباغه ها را در ظرف آب سرد قرار دادند و آرام آرام آب را به جوش رساندند همه آنها در آب جوش کشته شدند چون نتوانستند عکس العملی به همان سرعت نشان دهند.

نتیجهما می توانیم تغییرات ناگهانی را بفهمیم و متقابلآ عکس العمل نشان دهیم اما وقتی این تغییرات در دراز مدت انجام می شوند وقتی متوجه می شویم که دیگر خیلی دیر است. یادمان باشد، نه عادت های بد یک شبه وجود کسی را فرا می گیرد و نه کسی یک شبه فرد دیگری می شود، همه چیز پله پله انجام می شود. مهم این است که گرم شدن آب را احساس کنید.

موش های شناگری که غرق شدند: این بار تعدادی موش های صحرایی که بعضی آنها می توانند 80 ساعت مداوم شنا کنند آماده شدند. محققان قبل از اینکه آنها را در آب بیاندازند با کلک این باور غلط را در موش ها به وجود آوردند که آنها گیر افتاده اند. خیلی از موش ها تنها پس از چند دقیقه بعد از شنا کردن غرق شدند. نه چون نمی توانستند شنا کنند، بلکه چون فکر می کردند گیر کرده اند ناامید شده و دست از شنا کردن برداشتند و غرق شدند.

نتیجهوقتی همه چیز به آن طور که می خواهیم پیش می رود ما هم با حداکثر توان مان تلاش می کنیم. اما بعد از اینکه سر و کله مشکلات بزرگ و کوچک پیدا می شود ناامید شده و دست از تلاش کردن بر می داریم، با وجود اینکه توان انجام آن را داریم.

سگ هایی که یاد گرفتند تلاش نکنند: تعدادی سگ در اتاقی قرار گرفتند که زمین آن می توانست شوک الکتریکی خفیفی به سگ ها وارد کند. دکمه ای روی دیوار اتاق بود که با فشرده شدن جریان را قطع می کرد. وقتی شوک وارد شد سگ ها بالا و پایین پریدند تا بالاخره یکی از سگ ها دکمه را زد و جریان قطع شد. سگ ها یاد گرفتند با زدن آن دکمه آن شوک ناخوشایند قطع می شود.

روی نصف گروه اول سگ ها همین آزمایش دوباره تکرار شد اما این بار دراتاق دیگری که دکمه ای الکی داشت و با زدن آن هیچ اتفاقی نمی افتاد و جریان همچنان ادامه داشت. بعد از این مراحل سگ هایی که در اتاق دوم بودند به اتاق اول (با کلید سالم) بازگردانده شدند و آزمایش تکرار شد. این بار هیچ کدام شان حتی سعی نکردند که دکمه را فشاردهند.

نتیجه: هیچ کس با نامیدی به دنیا نمی آید، بلکه ما بعد از اینکه چند بار شکست می خوریم «شکست خوردن» را یاد می گیریم و حتی به خودمان زحمت تلاش کردن نمی دهیم. اگر به مشکلی برخورده اید، مهم نیست دفعه چندم است که زمین خورده اید، باز هم بلند شوید و برای حل آن تلاش کنید. ممکن است کلید سالم باشد، فقط فشارش دهید!

 

حدیثی از امام علی (ع) در مورد زردی چشم

بعضی اوقات به تعجب بعضی دوستان در مورد احادیثی از امامان برمیخوریم که گاه از بس تعجب می کنند کار به بیمارستان میکشد!!
 اما ....!!!
 
حدیثی از امام علی (ع) در مورد هپاتیت ب:
.
هرگاه دور سفیدی چشم چپ پرده زرد رنگ ( زردی ) دیده شده بهترین دوا این است که
دست سمت راست را داخل ظزف آب ولرمی شسته و سپس آن آب را بنوشید.
 
...
احیانا بازم یه عده دارن میخندن . عیب نداره.  حالا خوب مطلب زیر رو بخونید
 
هپاتیت ب از خطرناکترین بیماری های روز دنیاست که بعد از مدتی دچار مرگ میشود.
از علائم مهم گرفتن این بیماری. زردی چشم سمت چپ در فاصله زمانی 10 روز است که فقط در این مدت فرد میتواند به معالجه بپردازد.
 
...
اما بهترین و جدیدترین آنتی تز کشف شده توسط دانشمندان: بهترین دارو برای این بیماری در مخاط های مرده ی دست راست همان فرد مبتلا به بیماری است

منبع:ایمیلی از یک دوست

بعد نوشت: لطفا درمورد صحت یا نادرستی این مطلب از من سوال نکنید. این مطلب رو یکی از دوستان برام ایمیل کردند که به نظرم جالب بود. حالا چقدر درسته من نمی دونم.

دوستان من تا یکشنبه نیستم.فردا مرخصی ام و جمعه و شنبه هم که تعطیله. عیدتون هم مبارک.

زن، چراغ خانه است

مي گويند زن، چراغ خانه است. لابد شنيده ايد که در همين راستا، بعضي ها طرفدار'چهل چراغ' شده اند و بعضي ها طرفدار'صرفه جويي در مصرف برق'!

با اين حساب مي شود اين تعاريف را نيز ارائه داد:

* دوست دختر:

چراغ گرد سوز! (در بلاد کفر، آن را GF مي گويند. تحقيقات نشان داده اين لغت، مخفف عبارت Gerdsooz Fitile (فتيله گردسوز) مي باشد که در شرايط اضطراري، روشنايي اندکي مي افروزد و خاموش شدنش سه سوته است و يک فوته!)

* معشوق:

  لامپ مهتابي! (در راستاي رمانتيک بودن قضيه!)  

* همسر موقت:

  لامپ کم مصرف!

* همسر دائم:

همان چراغ خانه.

* همسر مطلقه:

لامپ سوخته!

* همسر ايده آل:

چراغ جادو!( هردو افسانه اند!)

شعر مرتبط:

با غول چراغ ، آرزويي بکنيد

از او طلب فرشته خويي بکنيد

يک دانه بس است زن، مگر نشنيديد

'در مصرف برق صرفه جويي بکنيد'؟!

 بعد نوشت: از دوستان خواهش دارم اگه قالب زیبا و قشنگی سراغ دارن خواهشا به من معرفی کنند!!!!

عادت های غلط در هنگام رانندگی

عادت‌هاي‌ غلط ایرانی‌ها در رانندگی
  ما ايراني‌ها در رانندگی و نگهداری از خودرو عادت ها و اعتقادات غلطي داريم.
1.            نگه داشتن پدال ترمز در هنگام عبور از دست اندازها: این کار فشار زیادی را به سیستم فنربندی، اکسل و سیستم ترمز اتومبیل وارد می‌کند و نحوه صحیح رد شدن از دست انداز به این صورت است که باید طوری برنامه ریزی کنیم که تا قبل از رسیدن به دست انداز سرعت را کم کرده باشیم و در هنگام عبور از دست انداز ترمز به هیچ عنوان درگیر نباشد.
2.            بالا کشیدن ترمز دستی بدون نگه داشتن کلید آن: چندی پیش در انگلیس دیدم که دوستم زمانی که می‌خواهد ترمز دستی را بالا بکشد دکمه آن را فشار میدهد و سپس آن را بالا میکشد از او پرسیدم دلیل این کارت چیه؟ گفتش اولین باری که برای امتحان رانندگی رفته بودم سر همین کشیدن ترمز دستی منو رد کردن و برای همه خنده دار بود که می‌گفتم تو ایران همه اینطوری ترمز دستی رو میکشن و بعدا متوجه شدم که انگلیسی ها به این دکمه کلاچ ترمز دستی می‌گویند و تا زمانی که کلاچ ترمز دستی را نگرفتی نباید آن را بالا بکشی بعدا خودم هم از تعدادی از دوستانم که مکانیک را به صورت علمی میدانند گفتند که کشیدن ترمز دستی بدون نگه داشتن کلید آن باعث خرابی چرخ دنده های آن و وارد آمدن فشار بیش از حد به سیم ترمز دستی می‌شود(خدا رو شکر خودم این عادت رو ترک کردم و ترمز دستی رو درست بالا می‌کشم.)
3.            عدم تعویض به موقع روغن گیربکس: در همین تیونینگ تاک به کرات دیده شده که افرادی خودروشان 150 هزار کیلومتر یا بیشتر کار کرده و وقتی هم ازشان میپرسی واسکازین را تا به حال تعویض کردی می‌گویند مگر واسکازین هم نیاز به تعویض دارد؟ در جواب باید گفت بله واسکازین نیز مانند روغن های دیگر نیاز به تعویض دارد که تعویض به موقع آن باعث روان کارکردن گیربکس، سلامت گیربکس و...می‌شود کیلومتر تعویض آن بستگی به نوع روغن و گیربکس اتومبیل و شرایط کارکرد آن دارد.
4.            تعویض یکبار در میان فیلتر روغن: گاها دیده شده که افراد فیلتر روغن را یک بار در میان تعویض می‌کنند و اکثرا همین افراد از فیلتر های با کیفیت پایین استفاده می‌کنند. اين کار باعث می‌شود فیلتر عمل تصویه را نتواند به صورت کامل انجام دهد و منجر به آسیب های جدی به موتور اتومبیل می‌شود که بعدا متوجه می‌شویم اگر هربار فیلتر راعوض می‌کردیم و فیلتر مناسب جایگزین می‌کردیم چقدر از هزینه تعمیر موتور و صرف وقت جلوگیری می‌شد.
5.            درجا گرم کردن ماشین به مدت طولانی:این کار نه تنها مفید نیست بلکه ضرر زیادی هم به موتور وارد می آورددرجا کارکردن بیش از حد باعث گرم شدن بیش از حد منبع اگزوز می‌شود و این گرما به موتور منتقل میشد که به نوبه خود برای موتور ضرر دارد. در زمستان بهتر است نهایتا یک دقیقه ماشین درجا کارکند سپس چند کیلومتر اولیه تا گرم شدن ماشین در حد مطلوب را با سرعت پایین طی کرد.
6.            پایین آوردن شیشه به جای استفاده کردن از کولر دراتوبان: چندی پیش یک آزمایش در مجله auto crose انگلستان انجام شد و نشاد داد اگر یک اتومبیل در اتوبان کولرش روی درجه یک فن روشن باشد مصرف سوختش از خودرویی که شیشه راننده آن 40 درصد باز است کمتر است.
7.            خلاص نکردن دنده پشت چراغ قرمز و ترافیک: این کار باعث وارد آمدن فشار مضاعف روی دوشاخه کلاچ و گیربکس و.. می‌شود.
8.            گرفتن ترمز و کلاچ به صورت همزمان برای نگه داشتن خودرو: این کار خود باعث این می‌شود که متراژ ترمز افزایش پیدا کند زیرا زمانی که کلاچ درگیر است از نیروی ترمزی موتور نیز استفاده می‌شود و زمانی که کلاچ و ترمز باهم فشار داده می‌شود خود باعث دیرتر ایستادن خودرو می‌شود بهترین کار این است که ترمز را فشار داده و قبل از اینکه خودرو به لرزش بیافتد کلاچ را بگیریم.
9.            با سرعت پایین در لاین سرعت حرکت کردن و بالعکس: بسیار دیده شده که رانندگانی با سرعت‌های بسیار پایین در لاین سرعت حرکت می‌کند و درعوض رانندگانی با سرعت های زیاد در لاین های کناری حرکت می‌کنند که هر دو باعث ایجاد خطرات جبران ناپذیری می‌شوند.
10.          ریختن آب لوله کشی داخل رادیاتور: این کار باعث به وجود آمدن رسوبات فراوان در رادیاتور و واتر پمپ و موتور می‌شود و بسیار دیده شده که حتی باعث سوختن واشر سر سیلندر هم شده. بهترین کار این است که آب را جوشانده و بگزاریم تا سرد شود و دوباره آن را بجوشانیم هرچه دفعات سرد شدن وجوشاندن بیشتر شود آب سالم تر می‌شود فقط دقت کنید که بعد از سرد شدن رسوبات در ته ظرف است پس از ریخت ته آب به داخل رادیاتور خود داری کنید البته مایع های آماده هم در بازار هست که خوب روش اول قابل اطمینان تر است.
11.          ریختن آب لوله کشی داخل منبع شیشه شور:این کار باعث به وجود آمدن رسوبات فراوان در منبع، شلنگ ها، نازل و پمپ آب آن می‌شود برای تامین این آب هم می توان از روش بالا استفاده کرد البته مایع های آماده هم در بازار هست .
12.          سنگین کردن بیش از حد خودرو:پر کردن صندوق عقب با وسایلی که به آن احتیاجی نیست باعث بالا رفتن مصرف سوخت می‌شود حدالامکان باید خودرو خود را سبک کنیم .
13.          نصب باربند در مواقعی که به آن نیاز نداریم: باربند را فقط باید زمانی ببندیم که به آن احتیاج داریم زیرا وجود باربند باعث بالا رفت مصرف سوخت حداقل به میزان 10 درصد می‌شود.
14.          نشاندن کودک روی پای سرنشین جلوی خودروی ایربگ دار: این کار بارها دیده شده که بسیار هم خطرناک هست و در یک تصادف کوچک اگر ایربگ باز شود حتما کودک خفه خواهد شد بهتر است همیشه کودک روی صندلی مخصوص در ردیف عقب بشیند.
15.          استفاده از بنزین معمولی در خودروهای دارای مبدل کاتالیستی: بنزین های معمولی موجود در کشور با اینکه روی پمپ ها نوشته بدون سرب اما باز هم مقدار زیادی سرب دارد که سرب موجود در آن قاتل مبدل کاتالیستی است و با توجه به اینکه بنزین سوپر کیفیت بهتری نسبت به بنزین معمولی دارد بهتر است از بنزین سوپر استفاده شود.
16.          دقت نکردن به سطح کیفی روغن موتور و تطبیق آن با سطح کیفی روغن توصیه شده توسط کارخانه: مثلا چند وقت پیش دیدم که فردی در موتور پراید داشت روغن توتال 5000 میریخت و پس از اینکه به او توضیح دادم که سطح کیفی توتال 5000 sj است و روغن موتور سازگار با پراید sf یا sg است در انتخاب روغن خود تجدید نظر کرد.
17.          استفاده از نور بالا در مه: در شرایط مه آلود استفاده از نور بالا دید را کمتر می‌کند در این شرایط نور خودرو باید روی نور پایین باشد و اگر خودرو مه شکن دارد باید آن را روشن کرد.
18.          خاموش نکردن خودرو پس از طی مسافت طولانی: این کار برای ماشین های گازوییلی است نه بنزینی بیشتر دیده شده رانندگان صبر می‌کند تا فن خودرو خاموش شود سپس موتور را خاموش می‌کنند این کار ضرر جدی به موتور وارد می‌کند کارکردن بیش از حد باعث گرم شدن بیش از حد منبع اگزوز می‌شود و این گرما به موتور منتقل میشد که به نوبه خود برای موتور ضرر دارد.اگر خودرو بیش از اندازه گرم باشد زمانی که اتومبیل را خاموش کنیم سیستم فن اتوماتیک روشن میماند و نیازی به روشن گذاشتن ماشین نیست.
19.          تکیه پا به کلاچ: بسیار دیده شده رانندگانی که وقتی حتی با دنده پنج در اتوبان حرکت می کنند پای خود را روی کلاچ تکیه میدهند و کلاچ کورس کامل خلاصی را طی می‌کند و این کار باعث فشار آمدن به گیربکس می‌شود.
20.          جلو آوردن بیش از حد صندلی: خیلی از افراد(البته بیشتر خانم ها) فکر میکنند هرچه صندلی جلوتر باشد تسلط راننده بیشتر می‌شود و به اصطلاح دست فرمون خوب می‌شود.خیر اینطور نیست صندلی باید طوری باشد که راننده کاملا راحت باشد.
21.          گاز دادن قبل از خاموش کردن خودرو: این کار قبلا در خودروهای کاربراتوری برای بهتر روشن شدن خودرو انجام می‌شد. ولی در خودروهای انژکتوری این کار مضر است زیرا زمانی که شما گاز میدهید وسپس سویچ را میبندید مقداری بنزین نسوخته باقی میماند که خود باعث خرابی سوزن انژکتور و بد کار کردن خودرو در هنگام استارت زدن می‌شود.
22.          گاز دادن قبل از روشن کردن خودروی انژکتوری: این کار قبلا در خودروهای کاربراتوری برای بهتر روشن شدن خودرو انجام میشد .ولی در خودروهای انژکتوری این کار بی فایده است.
23.          پارک کردن خودرو خلاف جهت خیابان: زمانی که شما خودرویتان را مثلا در سمت راست خیابان به صورت عکس پارک کنید اگر خدایی نکرده خودرویی با خودروی شما برخورد کند شما مقصر حادثه شناخته می‌شوید.
24.          خاموش شدن خودرو به دلیل نداشتن سوخت: این کار در بعضی اوقات باعث سوختن پمپ بنزین می‌شود و اصولا نباید گذاشت چراغ بنزین روشن شود زیرا رسوبات و ناخالصی های ته باک وارد مسیر سوخت می‌شود و باعث اختلال در کار پمپ بنزین، فیلتر بنزین و نهایتا انژکتور می‌شود

عشق واقعی

اين يک داستان واقعي است که در ژاپن اتفاق افتاده. شخصي ديوار خانه اش را براي
نوسازي خراب مي کرد. خانه هاي ژاپني داراي فضايي خالي بين ديوارهاي چوبي هستند.
اين شخص در حين خراب کردن ديوار در بين آن مارمولکي را ديد که ميخي از بيرون به
پايش فرو رفته بود. دلش سوخت و يک لحظه کنجکاو شد. وقتي ميخ را بررسي کرد متعجب
شد؛ اين ميخ ده سال پيش، هنگام ساختن خانه کوبيده شده بود!!! چه اتفاقي افتاده؟
در يک قسمت تاريک بدون حرکت، مارمولک ده سال در چنين موقعيتي زنده مانده!!!
چنين چيزي امکان ندارد و غير قابل تصور است. متحير از اين مساله کارش را تعطيل
و مارمولک را مشاهده کرد. در اين مدت چکار مي کرده؟ چگونه و چي مي خورده؟
همانطور که به مارمولک نگاه مي کرد يکدفعه مارمولکي ديگر، با غذايي در دهانش
ظاهر شد!!! مرد شديدا منقلب شد. ده سال مراقبت. چه عشقي! چه عشق قشنگي!!! اگر
موجود به اين کوچکي بتواند عشقی به اين بزرگي داشته باشد پس تصور کنيد ما تا چه
حد مي توانيم عاشق شويم، اگر سعي کنيم







ایرانیان خارج از جهان

 

ميگن يه روز جبرئيل ميره پيش خدا گلايه ميکنه که: آخه خدا، اين چه وضعيه آخه؟ ما يک مشت ايرونی داريم توی بهشت که فکر ميکنن اومدن خونه باباشون! به جای لباس و ردای سفيد، همه شون لباس های مارک دار و آنچنانی ميخوان! بجای پابرهنه راه رفتن کفش آديداس پاشون ميکنن. هيچ کدومشون از بالهاشون استفاده نميکنن، ميگن بدون 'بنز' و 'ب ام و' جايی نميرن! اون بوق و کرنای من هم گم شده... يکی از همين ها دو ماه پيش قرض گرفت و رفت ديگه ازش خبری نشد! آقا من خسته شدم از بس جلوی دروازه بهشت رو جارو زدم... امروز تميز ميکنم، فردا دوباره پر از پوست تخمه و پسته و هسته هندونه و پوست خربزه است! من حتی ديدم بعضيهاشون کاسبی هم ميکنن و حلقه های تقدس بالای سرشون رو به بقيه ميفروشن. چند تاشون کوپون جعلی بهشت درست کردن و به ساکنين بخت برگشته جهنم ميفروشن. چندتاشون دلالی باز کردن و معاملات املاک شمال بهشت ميکنن. 

 اتحاديه غلمان ها امضاء جمع کرده که اعضا نميخوان به ديدن زنان ايرانی برن چون اونقدر آرايش کردن و اسپری موی سر زدن که هاله تقدسشون اتصالی کرده و فيوزش سوخته در ضمن خانمهای ايرونی از غلمانها مهريه ميخوان. هفته پيش هم چند ميليون نفر تو چلوکبابی ايرانيها مسموم شدن و دوباره مردن. چند پزشک ايرونی به حوری ها بند کردن که الا و بلا بياييد دماغتونو عمل کنيم.

خدا ميگه: ای جبرئيل! ايرانيان هم مثل بقيه، آفریده های من هستند و بهشت به همه انسان ها تعلق داره. اينها هم که گفتی، خيلی بد نسيت!

برو يک زنگی به شيطون بزن تا بفهمی درد سر واقعی يعنی چی!!!

جبرئيل ميره زنگ ميزنه به جناب شيطان... دو سه بار ميره روی پيام گير تا بالاخره شيطان نفس نفس زنان جواب ميده: جهنم، بخش ايرانيان بفرماييد؟

جبرئيل ميگه: آقا سرت خيلی شلوغه انگار؟

شيطان آهی ميکشه و ميگه:  نگو که دلم خونه... اين ايرونيها اشک منو در آوردن به خدا! ميخوام خودمو بازنشست کنم.

شب و روز برام نگذاشتن! تا صورتم رو ميکنم اين طرف، اون طرف يه آتيشی به پا ميکنن!

تا دو ماه پيش که اينجا هر روز چهارشنبه سوری بود و آتيش بازی!... حالا هم که... ای داد!!! آقا نکن! بهت ميگم نکن!!!

 جبرئيل جان، من برم .... اينها دارن آتيش جهنم رو خاموش ميکنن که جاش کولر گازی نصب کنن...

 يک عده شون بازار سياه مواد سوختی بخصوص بنزين براه انداختن.

چند تا پزشک ايرونی در جهنم بيمارستان سوانح سوختگی باز کردن و براش تبليغ ميکنن و اين شديدا ممنوعه.

چندتاشون دفتر ويزای مهاجرت به بهشت باز کردن و ارواح مردمو خر ميکنن. بليط جعلی يکطرفه بهشت هم ميفروشن.

يک سری شون وکيل شدن و تبليغ ميکنن که ميتونن پيش نکير و منکر برای جهنمی ها تقاضای تجديد نظر بدن.

 چند تاشون که روی زمين مهندس بودن ميگن پل صراط ايراد فنی داشته که اونا افتادن تو جهنم. دارن امضا جمع ميکنن که پل بايد پهن تر بشه.

چند هزار تاشون هم هر روز زنگ ميزنن به 118 جهنم و تلفن و آدرس سفارتهای کانادا و آمريکا رو ميپرسن چون ميخوان مهاجرت کنن.

هرروز هزاران ايرونی زنگ ميزنن به اطلاعات تلفن آتش نشانی جهنم رو ميخوان

الان مراجع داشتم ميگفت ما کاغذ نسوز ميخواهيم که روزنامه اپوزيسيون بيرون بديم

ببخش!من برم، بعداًصحبت ميکنيم... چند تا ايرونی دارن کوپون جعلی کولر گازیو یخچال می فروشن. من برم یه چماخی بچرخونم  

 

مهم و فوری


 
از امروز یا پس فردا یه روبات شروع می كنه به add كردن IDهای ایرانی و

پس از add كردن اون میتونه تمام پیام ها و ایمیل های شمارو بخونه و چك

كنه این روبات از طرف مخابرات ساخته شده است .

پس اگه آی دی به نام روبات مسنجر با نامهای انگلیسی گوناگون  Robot Messenger یاRobbot Messenger یا Robat Messenger یا Robbat Messenger

  یا با هر انگلیسی دیگر برای شما درخواست add داد یا خواست شمارو add

بكنه اونو سریع Ignore و delete كنید واسه هرکی میتونید بفرستین خیلی

مهم .

روز پدر مبارک

سلام دوستان عزیز

روز پدر و مرد و ولادت امام علی (ع) رو تبریک می گم باید یه پست بهتر می ذاشتم ولی فردا پنج شنبه از ۸ صبح تا ۱۹ عصر مراقب امتحانی ام و بعدش هم به اینترنت دسترسی ندارم. و دو روزهم می خوام با همسرم خوش باشیم به دور از همه نگرانی ها.

شاد باشید

پدر عزیزم
از تو آموختم چگونه سبکبال زندگی کنم تا هجرتم نیز سبکبال باشد
این بالهای پرواز قناعت و امید و عشق را تو به من بخشیدی

باور کن ماه هاست زیباترین جملات را برای امروز کنارمی گذارم،

اما امشب همه جملات را فراموش کرده ام، همینطور بی وزن و بی هوا آمدم بگویم .

پدرم روزت مبارک . . .

 

توی این روز عزیز ، توی این لحظه های قشنگ

زیباترین کلمه ای که میشه گفت یک ” دوستت دارم “

به همراه یک آسمان عشق و تمنا

تقدیم به تو همسر عزیزم ، روزت مبارک

روسپی و راهب

روسپی و راهب

راهبی در نزدیکی معبد زندگی می کرد . در خانه روبرویش , یک روسپی اقامت داشت ! راهب که می دید مردان  زیادی به آن خانه رفت و آمد دارند ,تصمیم گرفت با او صحبت کند . زن را  سرزنش کرد : تو بسیار گناهکاری . روز وشب به خدا بی احترامی می کنی.  چرا دست از این کار نمی کشی ؟ چرا کمی به زندگی بعد از مرگت فکر نمی کنی…؟!

زن به شدت از گفته های راهب شرمنده شد و از صمیم قلب به درگاه خدا دعا کرد و بخشش خواست  و همچنین از خدا خواست که راه تازه  ای برای امرار معاش به او نشان بدهد.اما راه ديگري براي امرار معاش پيدا نكرد ...

بعد از یک هفته گرسنگی , دوباره به روسپی گری پرداخت .اما هر بار که خود را به بیگانه ای تسلیم می کرد از درگاه خدا آمرزش می خواست ...

راهب که از بی تفاوتی زن نسبت به اندرز او خشمگین شده بود فکر کرد : از حالا تا روز مرگ این گناهکار , می شمرم که چند مرد وارد آن خانه شده اند !!! و از آن روز کار دیگری نکرد جز این که زندگی آن روسپی را زیر نظر بگیرد , هر مردی که وارد خانه می شد , راهب ریگی بر ریگ های دیگر می گذاشت .مدتی گذشت...
راهب دوباره روسپی را صدا زد و گفت : این کوه سنگ را می بینی ؟ هر کدام از این سنگها نماینده یکی از گناهان کبیره ای است که انجام داده ای , آن هم بعد از هشدار من . دوباره می گویم : مراقب اعمالت باش ! زن به لرزه افتاد , فهمید گناهانش چقدر انباشته شده است . به خانه برگشت , اشک پشیمانی ریخت و دعا کرد : پروردگارا, کی رحمت تو مرا از این زندگی مشقت بار آزاد می کند ؟ خداوند دعایش را پذیرفت. همان روز , فرشته ی مرگ ظاهر شد و جان او را گرفت . فرشته به دستور خدا , از خیابان عبور کرد و جان راهب را هم گرفت و با خود برد…

روح روسپی , بی درنگ به بهشت رفت . اما شیاطین , روح راهب را به دوزخ بردند ! در راه , راهب دید که بر روسپی چه گذشته و شِکوه کرد : خدایا, این عدالت توست ؟ من که تمام زندگی ام را در فقر و اخلاص گذرانده ام , به دوزخ می روم و آن روسپی که فقط گناه کرده , به بهشت می رود ؟!

یکی از فرشته ها پاسخ داد : تصمیمات خداوند همواره عادلانه است. تو فکر می کردی که عشق خدا فقط یعنی فضولی در رفتار دیگران . هنگامی که تو قلبت را  سرشار از گناه فضولی می کردی , این  زن روز وشب دعا می کرد . روح او , پس  از گریستن , چنان سبک می شد که توانستیم او را تا بهشت بالا ببریم. اما آن ریگ ها چنان روح تو را سنگین کرده بودند که نتوانستیم تو را بالا ببریم
 از کتاب : " پدران . فرزندان . نوه ها "
اثر : پائولو کوئیلو

دریافت اولین حقوق

سلام دوستان

امروزحالم خوش است. چون که اولین حقوقم رو گرفتم خیلی خیلی خوشحالم. خیلی خوشحال...!!! واقعا چه ذوقی داره دریافت حقوق و خرج اون. و اینکه دیگه منت کسی رو نداری. دیگه کسی به دوست داشتنت شک نمی کنه که شاید به خاطر پولش دوستش داشته باشی. اصلا به دور ازهمه این موضوعها. خیلی ذوق داره آدم بره بازار و هرچی دلش می خواد بخره. بدون اینکه نگران قیمتش باشه.

نتیجه ارشد

سلام دوستانم

دیروز عصر جمعه 31 اردیبهشت 89 ساعت 20 نتایج ارشد اعلام شد. خودم اصلا دلم نمی خواست نتیجه رو ببینم چون می تونستم حدس بزنم چه خواهد بود. ولی همسرم اصرار داشت که به سایت سر بزنیم. خودمون توی خونه هرکاری کردیم نتونستیم به سایت سنجش بریم.. شام هم مهمون بودیم و  دعوت داشتیم. مهمونی بودم که دوستم اس ام اس داد و نتیجه رو پرسید، گفتم من نگاه نکردم اگه می تونی به مال منم سر بزن. وقتی سر سفره شام بهم اس ام اس داد که نتیجه چیه!!!!! لقمه غذا گلوم گیر کرد و اشک توی چشمام جمع شد اما نباید گریه می کردم. دیگه همه رویاهام که کلی براشون زحمت کشیده بودم از دست رفتند حیفه اون همه خرجی که گذاشته بودم. نتیجه دوستم هم بد بود. گرچه من چه انتظاری می تونستم از خودم داشته باشم، یه ماه آخر که وقت مروره من ازدواج کردم و به کل فکرم درگیر شد و سوای این مسئله سر جلسه آزمون ارشد هم درد سنگ کلیه ام گرفت و به اورژانس بردند و جنازه ام رو تحویل همسرم دادند. من نیم ساعت هم سر جلسه نتونستم بنشینم و فقط یه بار سرسری تونستم سوالها رو بخونم. خدایا ولی پس چرا ناراحتم چرا می خوام گریه کنم. خسته ام . اونقدر خسته که دلم می خواد بخوابم. همسرم می گه استراحت کن و دوباره شروع به خوندن کن برای سالهای آینده ولی حالا که کار پیدا کردم انگیزه ام رو برای ادامه تحصیل از دست دادم. نمی دونم شاید یه روز پشیمون بشم. ازاین تصمیمی که گرفتم ولی امروز دلم می خواد یه کم به زندگی شخصیم برسم. تمام این سالها هیچ وقت هیچ چیز نتونست درس رو برام کمرنگ کنه. مشکلات زیادی برام پیش اومدند ولی هرگز از اهمیت درس خوندن توی زندگیم چیزی کم نشد.انگار یه جورایی خسته ام. خسته ی تمام درس خوندن هام، خسته ی اون همه شاگرد درس خوان بودنها، خسته ی اون همه..........!!!! به هرحال دوستان پرونده ادامه تحصیل من تا اطلاع ثانوی بسته شد. این چند مدت که به فکر ارشد بودم خیلی از دوستان اینجا مشوقم بودند که از همه شون متشکرم. گرچه الان شکست خوردم ولی یکی هست که دستم رو بگیره و بلندم کنه و به روم نیاره که چه اتفاقی افتاده. زندگیم با بسته شدن این پرونده در مرحله جدید وارد می شه. مرحله ای به دور از درس و تحصیل کمی عجیبه ولی واقعیته. امیدوارم همه تون شاد باشید و شاد زندگی کنید. من همچنان در یک کتابخانه دانشگاه آزاد مشغول به کارم و شاد.............

آموخته ام که ...

آموخته ام که ...

 با پول مي شود خانه خريد ولي آشيانه نه، رختخواب خريد ولي خواب نه، ساعت خريد ولي زمان نه، مي توان مقام خريد    ولي احترام نه، مي توان کتاب خريد ولي دانش نه، دارو خريد ولي سلامتي نه، خانه خريد ولي زندگي نه و بالاخره ، مي توان قلب     خريد، ولي عشق را نه. 

 آموخته ام ... که تنها کسي که مرا در زندگي شاد مي کند کسي است که به من مي گويد: تو مرا شاد کردي

آموخته ام ... که مهربان بودن، بسيار مهم تر از درست بودن است

 آموخته ام ... که هرگز نبايد به هديه اي از طرف کودکي، نه گفت

 آموخته ام ... که هميشه براي کسي که به هيچ عنوان قادر به کمک کردنش نيستم دعا کنم

آموخته ام ... که مهم نيست که زندگي تا چه حد از شما جدي بودن را انتظار دارد، همه ما احتياج به دوستي داريم که لحظه اي با وي به دور از جدي بودن باشيم

آموخته ام ... که گاهي تمام چيزهايي که يک نفر مي خواهد، فقط دستي است براي گرفتن دست او، و قلبي است براي فهميدن وي

 آموخته ام ... که راه رفتن کنار پدرم در يک شب تابستاني در کودکي، شگفت انگيزترين چيز در بزرگسالي است

 آموخته ام ... که زندگي مثل يک دستمال لوله اي است، هر چه به انتهايش نزديکتر مي شويم سريعتر حرکت مي کند

آموخته ام ... که پول شخصيت نمي خرد  آموخته ام ... که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگي را تماشايي مي کند

آموخته ام ... که خداوند همه چيز را در يک روز نيافريد. پس چه چيز باعث شد که من بينديشم مي توانم همه چيز را در يک روز به  دست بياورم 

  آموخته ام ... که چشم پوشي از حقايق، آنها را تغيير نمي دهد

آموخته ام ... که اين عشق است که زخمها را شفا مي دهد نه زمان

آموخته ام ... که وقتي با کسي روبرو مي شويم انتظار لبخندي جدي از سوي ما را دارد

آموخته ام ... که هيچ کس در نظر ما کامل نيست تا زماني که عاشق بشويم

 آموخته ام ... که زندگي دشوار است، اما من از او سخت ترم

 آموخته ام ... که فرصتها هيچ گاه از بين نمي روند، بلکه شخص ديگري فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد

 آموخته ام ... که آرزويم اين است که قبل از مرگ مادرم يکبار به او بيشتر بگويم دوستش دارم

 آموخته ام ... که لبخند ارزانترين راهي است که مي شود با آن، نگاه را وسعت داد

چارلی چاپلین

 

من مشغول به کارم. فایده دروس کتابداری

سلام دوستان

در اوج نا امیدی و اکراه برای رفتن به یک کارخانه برای منشی شدن دقیقا در دقیقه های ۹۰ این تصمیم از یک کتابخانه دانشگاه آزاد که قبلا درخواست کار داده بودم بهم زنگ زدند و خواستند که به دیدارشون برم. در اوج ناامیدی ازشون. دقیقا امروز دو هفته ست که اونجا مشغول به کارم. البته کتابخونه که چه عرض کنم باید همه خوانده هایم را به کار ببرم تا یک کتابخانه بسازم. این کتابخانه تازه تاسیس از یک کتابخانه مدرسه راهنمایی هم در سطح پایینی می باشد. اکنون تمام آن مطالب به درد نخور به دردم می آیند. کاش آنروزها که دانشجو بودم می دانستم که قرار است از همه خوانده هایم استفاده کنم و گاهگاهی هم ابتکار عمل به خرج دهم. خلاصه ما زنده ایم و فعال

به بدنتان حقه بزنيد !!  (حقه هاي مجاز براي تندرستي بدن)

به بدنتان حقه بزنيد !!  (حقه هاي مجاز براي تندرستي بدن)

مي دانيم که درد جسماني علامت و نشانه ايجاد مشکل و ناهنجاري در بدن است و عوامل مختلفي باعث درد و ناراحتي جسماني مي شوند. بعضي از اين عوامل موقتي و برخي نيز طولاني مدت و نيازمند دارو و درمان هستند.
در اينجا ما ترفند هايي را بيان مي کنيم که شما با دانستن و بکار بستن آنها ، بعضي از درد ها را مي توانيد موقتا کاهش بدهيد .


خارش گلو

وقتي کودک بوديد ، قلقلک دادن زير بغل شما يک سرگرمي جالب بود . حالا در بزرگسالان هم مي توان از اين ترفند براي رهايي از مشکل خارش گلو استفاده کرد . وقتي که سلول هاي عصبي گوش تحريک بشوند ، باعث اسپاسم عضلات گلو و گردن شده و در نتيجه شما را از شر خارش گلو راحت مي کنند . پس قلقلک دادن گوش ، باعث رفع خارش گلو مي گردد!

صداهاي فراصوت – بالاتر از حد آستانه شنوايي را تجربه کنيد !

اگر در محلي شلوغ و پر سر و صدا هستيد ، بطرف راست خم شويد و سعي کنيد با گوش راست بشنويد ! گوش راست براي شنيدن حرفهاي تند و سريع مناسب تر است . گوش چپ براي تميز و تشخيص دادن تن هاي موسيقي ، قوي تر است .

بر درد آمپول غلبه کنيد !

به راحتي با سرفه کردن در حين تزريقات ، مي توانيد درد آمپول را کاهش دهيد . سرفه کردن در اصل يک ترفندي است که باعث افزايش سريع و موقتي فشار در قفسه سينه شده و مسيرهاي عصبي درد را مسدود مي کند .

از شر جرم هاي بيني راحت شويد !

فين کردن شديد را فراموش کنيد . در اينجا يک ترفند بسيار سريع و آسان براي راحت شدن از جرم ها وجود دارد : بطور متناوب با زبان خود به سقف دهانتان ضربه بزنيد ، سپس با يک انگشت خود وسط دو ابرو را فشار دهيد . اين کار باعث مي شود که تيغه بيني ، عقب و جلو رفته و پس از 20 ثانيه ، جرم هاي متراکم شده و آماده تخليه مي شوند!

از شر رفلاکس مري راحت شويد !

کساني که دچار رفلاکس مري هستند ، اگر به پهلوي چپ بخوابند ، کمتر به اين مشکل دچار مي شوند ! مري و معده تحت يک زاويه اي بهم وصل هستند ، وقتي به پهلوي راست بخوابيد ، سطح معده بالاتر از مري قرار مي گيرد ، در نتيجه غذا و اسيد به مري بر مي گردد.

درد دندان ، آخ نگو !

با يک تکه يخ ، قسمت v شکل بين انگشتان اشاره و شست را بماليد ، بسادگي درد دندان را کاهش مي دهيد.

نوک انگشت تان را سوزانده ايد ؟!

اگر در اثر تماس ناگهاني با اجاق گاز يا قابلمه داغ ؛ نوک انگشت تان را سوزانده ايد ، به سرعت قسمت آسيب ديده را تميز کنيد و با يک تکه يخ ماساژ بدهيد . اگر يخ نبود، از آب سرد نيز مي توانيد استفاده کنيد.

سرتان گيج مي رود و به دوران افتاده است !

کافي است فقط يک دست تان را روي يک نقطه ثابت ، قرار دهيد ، بسرعت دوران سرتان خوب مي شود. قسمتي از گوش که مسئول فقط تعادل است در داخل يک مايع شناور مي باشد ، هر گاه اين مايع جابه جا بشود ، تعادل شما بهم مي خورد ، بکمک يک مرجع ثابت بيروني ، مغز سريع تعادل خود را به دست مي آورد.

درد پهلو !

گاهي به هنگام دويدن ، پهلوي آدم درد مي گيرد . اين بخاطر آن است که بازدم شما با وقتي که پاي راست شما به زمين مي خورد ، همزمان است . در نتيجه به ديافراگم شما فشار وارد مي شود ، براي رهايي از اين درد کافي است ، بازدم خود را با وقتي که پاي چپ شما به زمين مي خورد ، همزمان کنيد .

جلوي خونريزي را با يک انگشت بگيريد !

گرفتن بيني و به عقب برگرداندن سر ، راه متداول جلوگيري از خونريزي بيني است ، اما شما اگر مقداري پنبه را درست زير گردي لب بالايي ، روي لثه بگذاريد و با يک انگشت آن را فشار دهيد ، خونريزي قطع مي شود.

از تپش قلب در هنگام عصبانيت جلوگيري کنيد !

به انگشت شست خود ، فوت کنيد ! عصب واگ که ضربان قلب را کنترل مي کند ، بکمک نفس کشيدن ، آرام مي گيرد.

مغز خود را گرم نگه داريد !

بسيار چيز هاي ، کم اهميتي هستند که مغز را سرد و فلج مي سازند . در اين حالت ، زبان خود را به سقف دهانتان فشار دهيد ، بطوريکه بيشترين مقدار از سقف را بپوشاند ، در اين صورت سر درد بر طرف مي شود! اين سردرد مي تواند ناشي از يک بستني يخي باشد .!

از نزديک بيني پيشگيري کنيد !

نزديک بيني به ندرت ريشه ژنتيکي دارد ، بلکه بيشتر از خيره شدن چشم به يک نقطه در فاصله کم ، ناشي مي شود . بنابراين بهتر است که هر از چندي ، چشم هاي خود را ببنديد ، به بدنتان کش و قوسي بدهيد ، و نفس عميقي بکشيد و پس از چند ثانيه به آرامي نفس تان را رها کنيد ، اين کار باعث استراحت عضلات غير ارادي هم مي شوند. در نتيجه چشم ها هم استراحت مي کنند.

خواب رفتگي !

اگر دست شما موقع رانندگي يا نشستن ، در اثر يک وضعيت نادرست ، بخواب رفته باشد ، به آرامي حرکت دادن سر به چپ و راست ، در کمتر از يک دقيقه مي تواند ، اين مشکل را حل کند . و از شر گزگز و سوزني شدن دست راحت شويد.

زير آب نفس بکشيد !

وقتي در زير آب هستيد ، اين نبود اکسيژن نيست که شما را بي چاره مي کند ، بلکه دي اکسيد کربن است که باعث اسيدي شدن خون و استيصال مي گردد. بنابراين کافي است ابتدا ، قبل از شنا چند نفس کوتاه و سريع بکشيد تا ميزان اسيدي بودن خون پايين بيايد. با اين ترفند مغز شما مي پندارد که اکسيژن بيشتري در اختيار دارد! به اين ترتيب ده ثانيه زمان مي خريد .

خوب حفظ کنيد !

هميشه سعي کنيد ، کار هاي خود را قبل از خواب ، پيش خود مرور کنيد . و يا درباره مسئله اي که مورد نظر شما است ، قبل از خواب ، فکر کنيد ، در اين صورت وقتي بيدار مي شويد ، حافظه شما بهتر و سريعتر به شما کمک خواهد کرد . هر چيزي را که شما درست قبل از خواب مطالعه کنيد ، بهتر در حافظه شما ثبت و ضبط مي شود!

طنز و عبرت

یه روز یه خانوم حاجی بازاری خونه ش رو مرتب کرده بود و دیگه می خواست بره حمام که ترگل ورگل بشه برای حاج آقاش. تازه لباس هاش رو در آورده بود و می خواست آب بریزه رو سرش که شنید زنگ در خونه رو می زنند. تند و سریع لباسش رو می پوشه و میره دم در و می بینه که حاجی براش توسط یکی از شاگردهاش میوه فرستاده بوده.
دوباره میره تو حمام و روز از نو روزی از نو که می بینه باز زنگ در رو زدند. باز لباس می پوشه میره دم در و می بینه اینبار پستچی اومده و نامه آورده. بار سوم که می ره تو حمام، دستش رو که روی دوش می ذاره ، باز صدای زنگ در رو می شنوه. از پنجره ی حمام نگاه می کنه و می بینه حسن آقا کوره ست.
بنابراین با خیال راحت همون جور لخت میره پشت در و در رو برای حسن آقا باز می کنه.حاج خانوم هم خیالش راحت بوده که حسن آقا کوره، در رو باز می کنه که بیاد تو چون از راه دور اومده بوده و از آشناهای قدیمی حاج آقا و حاج خانوم بوده. درضمن حاج خانوم می بینه که حسن آقا با یه بسته شیرینی اومده بنده خدا. تعارفش میکنه و راه میافته جلو و از پله ها میره بالا و حسن آقا هم به دنبالش . همون طور لخت و عریون میشینه رو کاناپه و حسن آقا هم روبروش. میگه: خب خوش اومدی حسن آقا. صفا آوردی! این طرفا؟ 
 حسن آقا سرخ و سفید میشه و جواب میده: والله حاج خانوم عرض کنم خدمتتون که چشمام رو تازه عمل کردم و اینم شیرینیشه که آوردم خدمتتون

تصمیم

سلام دوستان

واقعا شرمنده ام که نمی تونم به وبلاگ هاتون بیام. شاید دراینجا رو برای همیشه تخته کردم! نمی دونم هنوز تصمیمی نگرفتم فعلا سرم خیلی خیلی شلوغه.بای

همه عاشق میشن حتی کرگدن

کرگدن گفت : نه امكان ندارد كرگدن ها نمی توانند با كسی دوست بشوند

پرنده گفت : اما پشت تو می خارد. لای چین های پوستت پر از حشره های ریز است. یكی باید پشت تو را بخاراند. یكی باید حشره های تو را بردارد .

كرگدن گفت: اما من نمی توانم با كسی دوست بشوم . پوست من خیلی كلفت است . همه به من می گویند پوست كلفت.

پرنده گفت: اما دوست عزیز ، دوست داشتن به قلب مربوط است نه به پوست .

كرگدن گفت: ولی من كه قلب ندارم ، من فقط پوست دارم .

پرنده گفت: این كه امكان ندارد ، همه قلب دارند .

كرگدن گفت: كو كجاست من كه قلب خود را نمی بینم .

پرنده گفت:خوب چون از قلبت استفاده نمی كنی ، قلبت را نمی بینی . ولی من مطمئنم كه زیر این پوست كلفت یك قلب نازك داری .

كرگدن گفت: نه ، من قلب نازك ندارم ، من حتما یك قلب كلفت دارم.

پرنده گفت :نه ، تو حتما یك قلب نازك داری چون به جای این كه پرنده را بترسانی ، به جای اینكه لگدش كنی ، به جای اینكه دهن گشاد و گنده ات را باز كنی و آن را بخوری ، داری با او حرف می زنی.

كرگدن گفت: خوب این یعنی چی ؟

پرنده گفت :وقتی یك كرگدن پوست كلفت ، یك قلب نازك دارد یعنی چی ؟ یعنی اینكه می تواند عاشق بشود .

كرگدن گفت: اینها كه می گویی ، یعنی چی؟

پرنده گفت :یعنی .... بگذار روی پوست كلفت قشنگت بنشینم .....

كرگدن چیزی نگفت . یعنی داشت دنبال یك جمله مناسب می گشت . فكر كرد بهتر است همان اولین جمله اش را بگوید .

اما پرنده پشت كرگدن نشسته بود و داشت پشتش را می خاراند .

كرگدن احساس كرد چقدر خوشش می آید . اما نمی دانست از چی خوشش می آید .

كرگدن گفت : اسم این دوست داشتن است ؟ اسم این كه من دلم می خواهد تو روی پشت من بمانی و مزاحم های كوچولو ی پشتم را بخوری؟ پرنده گفت : نه ، اسم این نیاز است ، من دارم به تو كمك می كنم و تو از اینكه نیازت برطرف می شود . احساس خوبی داری . یعنی احساس رضایت می كنی ، اما دوست داشتن از این مهمتر است .

كرگدن نفهمید كه پرنده چه می گوید .

روزها گذشت ، روزها و ماهها و پرنده هر روز می آمد و پشت كرگدن می نشست و هر روز پشتش را می خاراند و كرگدن هر روز احساس خوبی داشت .

یك روز كرگدن به پرنده گفت : به نظر تو این موضوع كه كرگدنی از این كه پرنده ای پشتش را می خاراند ، احساس خوبی دارد ، برای یك كرگدن كافی است ؟

پرنده گفت : نه كافی نیست .

كرگدن گفت كه درست است كافی نیست . چون من حس می كنم چیزهای دیگری هم دوست دارم . راستش من بیشتر دوست دارم تو را تماشا كنم .

پرنده چرخی زد و پرواز كرد و چرخی زد و آواز خواند ، جلوی چشم های كرگدن .

كرگدن تماشا كرد و تماشا كرد . اما سیر نشد . كرگدن می خواست همین طور تماشا كند . با خودش گفت : این صحنه قشنگ ترین صحنه دنیاست و این پرنده قشنگ ترین پرنده دنیا و او خوشبخت ترین كرگدن روی زمین . وقتی كرگدن به اینجا رسید ، احساس كرد كه یك چیز نازك از چشمش افتاد.

كرگدن ترسید و گفت : پرنده ، پرنده عزیزم من قلبم را دیدم . همان قلب نازكم را كه می گفتی ، اما قلبم از چشمم افتاد . حالا چكار كنم؟

پرنده برگشت و اشكهای كرگدن را دید . آمد و روی سر او نشست و گفت: غصه نخور دوست عزیز ، تو یك عالم از این قلبهای نازك داری .

كرگدن گفت: راستی اینكه كرگدنی دوست دارد ، پرنده ای را تماشا كند و وقتی تماشایش می كند ، قلبش از چشمش می افتد ، یعنی چی؟ پرنده گفت: یعنی اینكه كرگدن ها هم عاشق می شوند.

كرگدن گفت : عاشق یعنی چه؟

پرنده گفت :یعنی كسی كه قلبش از چشمش می چكد.

كرگدن باز هم منظور پرنده را نفهمید . اما دوست داشت پرنده باز هم حرف بزند ، باز پرواز كند و او باز هم تماشایش كند و باز قلبش از چشمش بیفتد.

كرگدن فكر كرد اگر قلبش همین طور از چشمش بریزد ، یك روز حتما قلبش تمام می شود .

آن وقت لبخند زد و با خودش گفت:

من كه اصلا قلب نداشتم ، حالا كه پرنده به من قلب داد، چه عیبی دارد ، بگذار تمام قلبم را برای او بریزم.

بعد نوشت: من نمی توانم دیگر زیاد به اینترنت بیایم و ایمیلم را چک کنم از تمام دوستانی که کارواجب با من دارند در قسمت نظرات وبلاگم نظری بگذارند و ازدوستانی که شماره مرا دارند بخواهند که به من اطلاع دهند. متاسفم ولی دیگه وقتی برای اینترنت ندارم. شاد باشید