بساط شیطان

سلام دوستان

برای این پست مطالب دیگری آماده کرده بودم، ولی وقتی دوست عزیزم محمدرضا این مطلب رو برام ایمیل کرد، دیدم این مطلب با حال و هوای این روزهای من بیشتر همخوانی دارد. دوستان برای آزمون آزمایشی این جمعه برایم دعا کنید و شاید فردا و جمعه و شنبه به اینترنت دسترسی نداشته باشم.این دو هفته فشارهایی که تحمل کردم، خیلی بیشتر از ظرفیت من بودند، دعا کنید که آزمون رو خراب نکنم. برایم دعا کنید. التماس دعا

دیروز شیطان را دیدم. در حوالی میدان بساطش را پهن كرده بود؛ فریب می‌فروخت. مردم دورش جمع شده‌ بودند،‌ هیاهو می‌كردند و هول می‌زدند و بیشتر می‌خواستند. توی بساطش همه چیز بود: غرور، حرص، ‌دروغ و خیانت،‌ جاه‌طلبی و... هر كس چیزی می‌خرید و در ازایش چیزی می‌داد. بعضی‌ها تكه‌ای از قلبشان را می‌دادند و بعضی‌ پاره‌ای از روحشان را. بعضی‌ها ایمانشان را می‌دادند و بعضی آزادگی‌شان را.

شیطان می‌خندید و دهانش بوی گند جهنم می‌داد. حالم را به هم می‌زد. دلم می‌خواست همه نفرتم را توی صورتش تف كنم.

انگار ذهنم را خواند. موذیانه خندید و گفت: من كاری با كسی ندارم، فقط گوشه‌ای بساطم را پهن كرده‌ام و آرام نجوا می‌كنم. نه قیل و قال می‌كنم و نه كسی را مجبور می‌كنم چیزی از من بخرد. می‌بینی! آدم‌ها خودشان دور من جمع شده‌اند.

جوابش را ندادم. آن وقت سرش را نزدیک‌تر آورد و گفت‌: البته تو با اینها فرق می‌كنی. تو زیركی و مؤمن. زیركی و ایمان، آدم را نجات می‌دهد. اینها ساده‌اند و گرسنه. به جای هر چیزی فریب می‌خورند.

از شیطان بدم می‌آمد. حرف‌هایش اما شیرین بود. گذاشتم كه حرف بزند و او هی گفت و گفت و گفت.

ساعت‌ها كنار بساطش نشستم تا این كه چشمم به جعبه‌ی عبادت افتاد كه لا به لای چیز‌های دیگر بود. دور از چشم شیطان آن را برداشتم و توی جیبم گذاشتم.

با خودم گفتم: بگذار یک بار هم شده كسی، چیزی از شیطان بدزدد. بگذار یک بار هم او فریب بخورد.

به خانه آمدم و در كوچک جعبه عبادت را باز كردم. توی آن اما جز غرور چیزی نبود. جعبه عبادت از دستم افتاد و غرور توی اتاق ریخت. فریب خورده بودم، فریب. دستم را روی قلبم گذاشتم،‌ نبود! فهمیدم كه آن را كنار بساط شیطان جا گذاشته‌ام.

تمام راه را دویدم. تمام راه لعنتش كردم. تمام راه خدا خدا كردم. می‌خواستم یقه نامردش را بگیرم. عبادت دروغی‌اش را توی سرش بكوبم و قلبم را پس بگیرم. به میدان رسیدم، شیطان اما نبود.

آن وقت نشستم و های های گریه كردم. اشک‌هایم كه تمام شد بلند شدم. بلند شدم تا بی‌دلی‌ام را با خود ببرم كه صدایی شنیدم، صدای قلبم را. و همان‌جا بی‌اختیار به سجده افتادم و زمین را بوسیدم. به شكرانه قلبی كه پیدا شده بود.

 

 

نصایح بسیار زیبای زرتشت به پسرش!

نصایح بسیار زیبای زرتشت به پسرش!
آنچه را گذشته است فراموش كن و بدانچه نرسیده است رنج و اندوه مبر
قبل از جواب دادن فكر كن
هیچكس را تمسخر مكن
نه به راست و نه به دروغ قسم مخور
خود برای خود، زن انتخاب كن
به شرر و دشمنی كسی راضی مشو
تا حدی كه می‌توانی، از مال خود داد و دهش نما
كسی را فریب مده تا دردمندنشوی
از هركس و هرچیز مطمئن مباش
فرمان خوب ده تا بهره خوب یابی
بیگناه باش تا بیم نداشته باشی
سپاس دار باش تا لایق نیكی باشی
با مردم یگانه باش تا محرم و مشهور شوی
راستگو باش تا استقامت داشته باشی
متواضع باش تا دوست بسیار داشته باشی
دوست بسیار داشته باش تا معروف باشی
معروف باش تا زندگانی به نیكی گذرانی
دوستدار دین باش تا پاك و راست گردی
مطابق وجدان خود رفتار كن كه بهشتی شوی
سخی و جوانمرد باش تا آسمانی باشی
روح خود را به خشم و كین آلوده مساز
هرگز ترشرو و بدخو مباش
در انجمن نزد مرد نادان منشین كه تو را نادان ندانند
اگر خواهی از كسی دشنام نشنوی كسی را دشنام مده
دورو و سخن چین مباشانجمن نزدیك دروغگو منشین
چالاك باش تا هوشیار باشی
سحر خیز باش تا كار خود را به نیكی به انجام رسانی
اگرچه افسون مار خوب بدانی ولی دست به مار مزن تا تو را نگزد و نمیری
با هیچكس و هیچ آیینی پیمان شكنی مكن كه به تو آسیب نرسد
مغرور و خودپسند مباش، زیرا انسان چون مشك پرباد است و اگر باد آن خالی شود چیزی باقی نمی‌ماند

زندگی نوشیدن قهوه است.

گروهي از فارغ التحصيلان پس از گذشت چند سال و تشكيل زندگي و رسيدن به موقعيت‌هاي خوب كاري و اجتماعي طبق قرار قبلي به ديدن يكي از اساتيد مجرب دانشگاه خود رفتند. بحث جمعي آن ها خيلي زود به گله و شكايت از استرس‌هاي ناشي از كار و زندگي كشيده شد.
استاد براي پذيرايي از ميهمانان به آشپزخانه رفت و با يك قوري قهوه و تعدادي از انواع قهوه خوري هاي سراميكي، پلاستيكي و كريستال كه برخي ساده و برخي گران قيمت بودند بازگشت. سيني را روي ميز گذاشت و از ميهمانان خواست تا از خود پذيرايي كنند.

پس از آنكه همه براي خود قهوه ريختند استاد گفت: اگر دقت كرده باشيد حتما متوجه شده‌ايد كه همگي قهوه خوري‌هاي گران‌قيمت و زيبا را برداشته‌ايد و آنها كه ساده و ارزان قيمت بوده اند در سيني باقي مانده‌اند. البته اين امر براي شما طبيعي و بديهي است.
سرچشمه همه مشكلات و استرس‌هاي شما هم همين است. شما فقط بهترين‌ها را براي خود مي‌خواهيد. قصد اصلي همه شما نوشيدن قهوه بود اما آگاهانه قهوه خوري‌هاي بهتر را انتخاب كرديد و البته در اين حين به آن چه ديگران برمي‌داشتند نيز توجه داشتيد. به اين ترتيب اگر زندگي قهوه باشد، شغل، پول، موقعيت اجتماعي و … همان قهوه خوري‌هاي متعدد هستند. آنها فقط ابزاري براي حفظ و نگهداري زندگي‌اند، اما كيفيت زندگي در آنها فرق نخواهد داشت .گاهي، آن قدر حواس ما متوجه قهوه‌خوري هاست كه اصلا طعم و مزه قهوه موجود در آن را نمي‌فهميم. پس دوستان من، حواستان به فنجان‌ها پرت نشود … به جاي آن از نوشيدن قهوه خود لذت ببريد.


انجمن کتابداری جایزه می دهد

انجمن کتابداری و اطلاع رسانی ایران به مقالات کوتاهی که در روزنامه ها و مجله های همگانی برای معرفی حرفه کتابداری منتشر شوند جایزه می دهد.

انجمن کتابداری و اطلاع رسانی ایران با توجه به نا آشنایی مردم با رشته ی کتابداری و اطلاع رسانی و البته گاه ناآشنایی کتابداران با حرفه کتابداری و اثربخشی آن در رشد و پروش  اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی  جامعه این تصمیم را گرفته است. بر اساس یکی از مصوبات صد و پنجمین جلسه هیئت مدیره انجمن کتابداری و اطلاع رسانی ایران، به مقالات کوتاه، ساده و جذابی که در آن ها رشته کتابداری و اطلاع رسانی و خدمات کتابخانه ها و مراکز اطلاع رسانی معرفی شده باشند و در روزنامه ها و مجله های عامه پسند منتشر شوند جایزه داده می شود. برای ده تن از دانشجویان و کتابدارانی که موفق به انتشار مقاله در مطبوعات شوند جایزه هایی در نظر گرفته شده است. از این رو، چنان چه مقاله ای را به چاپ رسانده یا خواهید رساند نسخه ای از آن را به نشانی دفتر انجمن و یا نشانی الکترونیکی انجمن بفرستید تا ارزیابی شود.

دفتر انجمن کتابداری و اطلاع رسانی ایران در ساختمان كتابخانه ملی به نشانی تهران، بزرگراه شهید حقانی، بعد از ایستگاه مترو حقانی، خروجی كتابخانه ملی قرار دارد.

نشانی الکترونیکی انجمن کتابداری و اطلاع رسانی ایران: ilisaoffice@gmail.com

منبع

بعدنوشت: فردا نیستم. برای همین به همه دانشجویانی که به این وبلاگ می آن روز دانشجو رو تبریک می گم. ترم زندگیتان بی مشروطی ولحظه هاتان همیشه پاس و سایه حذف پزشکی از زندگیتان دور و معدل شادیهایتان الف باد. روز دانشجو مبارک.

غرور

ما دو تن خاموش

بار قهر كهنه‌اي بردوش

باز هم از گوشه‌ي چشمان نمناكت

من درون خاطرات روشنت را، خوب مي‌بينم

 

باز هم اي خوب من، ياد همان ايام زيبايي

آه مي‌بينم تو هم

افسوس آن لبخند شيرين را،

به دل داري

 

خوب مي‌دانم تو هم مانند من از قهر بيزاري

باورش سخت است

بعد از آن همه احساس ناب و پاك

من  با  تو...

     و  تو  با  من...

لب فرو بسته به كنجي

 قــــهر؟!

آه

بيش از اين، دل را توان بي تو بودن نيست

راست مي‌گويم

مرا با قهر، كاري نيست

اما

  اين شروع از كه؟

كلام مهرباني را كه آغازد؟

من يا تو؟

سلام آشتي، با كيست؟

و گام اولين را سوي پيوند دوباره

و لبخند محبت يا نگاه گرم

اول از تو بايد يا كه من؟

پس بيا با هم براي آشتي

يك...  دو... سه...

 بشماريم

خب... شروع...

يك...  دو...

واي صد افسوس

اين سه...  بر زبان ما نمي‌آيد

ما دو تن خاموش

بار قهر كهنه اي بر دوش

        هردومان مغرور

هفت اصل از بیل گتیس

بیل گیتس، رئیس مایکروسافت، در یک سخنرانی در یکی از دبیرستان‌های آمریکا، هفت اصل مهم را که دانش‌آموزان در دبیرستان فرا نمی‌گیرند، بیان كرد.
اصول بیل گیتس به این شرح است:


اصل اول:
در زندگی، همه چیز عادلانه نیست، بهتر است با این حقیقت کنار بیایید.

اصل دوم:
دنیا برای عزت نفس شما اهمیتی قایل نیست. در این دنیا از شما انتظار می رود که قبل از آن که نسبت به خودتان احساس خوبی داشته باشید، کار مثبتی انجام دهید.

اصل سوم:
پس از فارغ التحصیل شدن از دبیرستان و استخدام، کسی به شما رقم فوق العاده زیادی پرداخت نخواهد کرد. به همین ترتیب قبل از آن که بتوانید به مقام معاون ارشد، با خودرو مجهز و تلفن همراه برسید، باید برای مقام و مزایایش زحمت بکشید.

اصل چهارم:
اگر فکر می کنید، آموزگارتان سختگیر است، سخت در اشتباه هستید. پس از استخدام شدن متوجه خواهید شد که رئیس شما خیلی سختگیرتر از آموزگارتان است، چون امنیت شغلی آموزگارتان را ندارد.

اصل پنجم:
آشپزی در رستوران ها با غرور و شأن شما تضاد ندارد. پدربزرگ های ما برای این کار اصطلاح دیگری داشتند، از نظر آنها این کار یک فرصت بود..

اصل ششم:
اگر در کارتان موفق نیستید، والدین خود را ملامت نکنید، از نالیدن دست بکشید و از اشتباهات خود درس بگیرید.

اصل هفتم:
قبل از آن که شما متولد بشوید، والدین شما هم جوانان پرشوری بودند و به قدری که اکنون به نظر شما می رسد، ملال آور نبودند.

منبع: ایمیلی از گروه بحث